خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 47
نمايش فراداده
حكايت كردن شاپور از شيرين و شبديز
-
تو گوئى بينيش تيغيست از سيم
ز ماهش صد قصب را رخنه يابى
به شمعش بر بسى پروانه بينى
صبا از زلف و رويش حله پوش است
موكل كرده بر هر غمزه غنجى
رخش تقويم انجم را زده راه
دو پستان چون دو سيمين نار نوخيز
ز لعلش بوسه را پاسخ نخيزد
نهاده گردن آهو گردنش را
به چشم آهوان آن چشمه نوش
هزار آغوش را پر كرده از خار
شبى صد كس فزون بيند به خوابش
گر اندازه ز چشم خويش گيرد
ز رشك نرگس مستش خروشان
به عيد آراى ابروى هلالى
به حيرت مانده مجنون در خيالش
به فرمانى كه خواهد خلق را كشت
مه از خوبيش خود را خال خوانده
ز گوش و گردنش لولو خروشان حديى و هزار آشوب دلبند
حديى و هزار آشوب دلبند
-
كه كرد آن تيغ سيبى را به دو نيم
چو ماهش رخنه اى بر رخ نه يابى
زنازش سوى كس پروانه بينى
گهى قاقم گهى قندز فروش است
زنخ چون سيب و غبغب چون ترنجى
فشانده دست بر خورشيد و بر ماه
بر آن پستان گل بستان درم ريز
كه لعل اروا گشايد در بريزد
به آب چشم شسته دامنش را
دهد شيرافكنان را خواب خرگوش
يك آغوش از گلشن ناچيده ديار
نه بيند كس شبى چون آفتابش
برآهوئى صد آهو بيش گيرد
به بازار ارم ريحان فروشان
نديدش كس كه جان نسپرد حالى
به قايم رانده ليلى با جمالش
به دستش ده قلم يعنى ده انگشت
شب از خالش كتاب فال خوانده
كه رحمت بر چنان لولو فروشان لبى و صد هزاران بوسه چون قند
لبى و صد هزاران بوسه چون قند