آرى بدن همه اين خواص را ميپذيرد و بواسطه ارتباط و تعلق روحى اين خواص بروح نيز نسبت داده ميشود ولى با كمترين توجهى براى انسان آفتابى ميشود كه ايندم و آندم و اينجا و آنجا و اين شكل و آن شكل و اين سوى و آن سوى همه از خواص بدن ميباشد و روح از اين خواص منزه است و هر يك از اين پيرايه ها از راه بدن بوى ميرسد .
نظير اين بيان در خاصه درك و شعور ( علم ) كه از خواص روح است جارى ميباشدو بديهى است اگر علم خاصه مادى بود بتبع ماده انقسام و تجزى و زمان و مكان را ميپذيرفت .
البته اين بحث عقلى دامنه دراز و پرسشها و پاسخهاى بسيارى بدنبال خود دارد كه از گنجايش اين كتاب بيرون است و اين مقدار از آن بحث در اينجا بعنوان اشاره گذاشته شد و براى استقصاء بحث به كتب فلسفى اسلامى بايد مراجعه نمود .
در عين اينكه نظر سطحى , مرگ انسان را نابودى وى فرض ميكند و زندگى انسان را تنها همين زندگى چند روزه كه در ميان زايش و درگذشت محدود ميباشد , ميپندارد , اسلام مرگ را انتقال انسان از يك مرحله زندگى به مرحله ديگرى تفسير مينمايد .
بنظر اسلام انسان زندگانى جاويدانى دارد كه پايانى براى آن نيست و مرگ كه جدائى روح از بدن ميباشد وى را وارد مرحله ديگرى از حيات ميكند كه كامروائى و ناكامى در آن بر پايه نيكوكارى و بدكارى در مرحله زندگى پيش از مرگ استوار ميباشد .
پيغمبر اكرم (ص ) ميفرمايد ( گمان مبريد كه با مردن نابود ميشويد بلكه ازخانه اى به خانه ديگرى منتقل ميشويد ) (173) .