گلشن راز

محمود شبستری

نسخه متنی -صفحه : 96/ 39
نمايش فراداده

جواب

  • مكن بر نعمت حق ناسپاسى جز او معروف و عارف نيست درياب عجب نبود كه ذره دارد اميد به ياد آور مقام و حال فطرت الست بربكم ايزد كه را گفت در آن روزى كه گلها مي سرشتند اگر آن نامه را يك ره بخوانى تو بستى عقد عهد بندگى دوش كلام حق بدان گشته است منزل اگر تو ديده اى حق را به آغاز صفاتش را ببين امروز اينجا وگرنه رنج خود ضايع مگردان وگرنه رنج خود ضايع مگردان
  • كه تو حق را به نور حق شناسى وليكن خاك مي يابد ز خور تاب هواى تاب مهر و نور خورشيد كز آنجا باز دانى اصل فكرت كه بود آخر كه آن ساعت بلي گفت به دل در قصه ى ايمان نوشتند هر آن چيزى كه مي خواهى بدانى ولى كردى به نادانى فراموش كه يادت آورد از عهد اول در اينجا هم توانى ديدنش باز كه تا ذاتش توانى ديد فردا برو بنيوش لاتهدي ز قرآن برو بنيوش لاتهدي ز قرآن