منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 115
نمايش فراداده

حكايت شيخ نوقاني

  • شيخ نوقانى بنيشابور شد هفته اى باژنده در گوشه چون برآمد هفته اى گفت اى اله هاتفى گفتش برو اين لحظه پاك چون برو بي خاك ميدان سر به سر گفت اگر جاروب و غربالم بدى چون ندارم هيچ آبى برجگر هاتفى گفتا كه آسان بايدت پير رفت و كرد زاريها بسى خاك مي رفت و پياپى مي شتافت شادمان شد نفس او كان زر بديد تا كه مرد نانوا نانش بداد آتشى افتاد اندر جان پير گفت چون من نيست سرگردان كنون عاقبت مي رفت چون ديوانه اى چون در آن ويرانه شد خوار و دژم شادمان شد پير و پس گفت اى اله زهر كردى نان خوش بر جان من هاتفش گفتا كه اى ناخوش منش چون نهادى نان تنها در كنار چون نهادى نان تنها در كنار
  • رنج راه آمد برو رنجور شد گرسنه افتاده بد بي توشه اى گرده ى نان مرا كن سر به راه جمله ى ميدان نيشابور خاك نيم جو زر يابي، نان خر تو بخور وجه نانى را چه اشكالم بدى بي جگر نانيم ده خونم مخور خاك روبى كن اگر نان بايدت تا ستد جاروب و غربال از كسى آخرين غربال، آن زر باز يافت رفت سوى نانوا و نان خريد شد همى جاروب و غربالش بياد در تگ استاد و برآمد زو نفير زر ندارم چون دهم تاوان كنون خويش را افكند در ويرانه اى ديد با جاروب خود غربال هم اين چراكردى جهان بر من سياه گو برو جان بازگير اين نان من خوش نه آيد هيچ نان بي نان خورش درفزودم نان خورش، منت بدار درفزودم نان خورش، منت بدار