منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 141
نمايش فراداده

حكايت نومريدى كه زر از شيخ خود پنهان مي داشت

  • نو مريدى داشت اندك مايه زر شيخ مي دانست، چيزى مي نگفت آن مريد راه و پير راهبر وادييشان پيش آمد بس سياه مرد مي پرسيد زانكش بود زر شيخ راگفتا چو شد پيدا دو راه گفت معلومت بيفكن كان خطاست گر كسى را جفت گيرد سيم او در حساب يك جو از زر حرام باز در دين چون خر لنگ آيد او چون به طرارى رسد، سلطان بود هرك را زر راه زد، گم ره بماند يوسفي، پرهيز كن زين چاه ژرف يوسفي، پرهيز كن زين چاه ژرف
  • كرد زر پنهان ز شيخ خود مگر همچنان مي داشت او زر در نهفت هر دو مي رفتند با هم در سفر واشكارا شد در آن وادى دو راه مرد را رسوا كند بس زود زر در كدامين ره رويم اين جايگاه پس به هر راهى كه خواهى شد رواست ديو بگريزد به تگ از بيم او موى بشكافد به طرارى مدام دست زير سنگ بي سنگ آيد او چون بدين دارى رسد، حيران بود پاى بسته در درون چه بماند دم مزن كين چاه دم دارد شگرف دم مزن كين چاه دم دارد شگرف