منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 206
نمايش فراداده

حكايت شيخ بوبكر نشابورى كه خرش بر لاف زدن او بادى رها كرد

  • شيخ بوبكر نشابورى به راه شيخ بر خر بود بي اصحابنا شيخ را زان باد حالت شد پديد هم مريدان هم كسى كان ديد ازو بعد از آن كرد آن يكى از وى سال گفت چندانى كه مي كردم نگاه بود هم از پيش و هم از پس مريد هم چنين كه امروز خويش آراسته بي شكى فردا خوشى در عز و ناز گفت چون اين فكر كردم، از قضا يعنى آن كو مي زند اين شيوه لاف زين سبب چون آتشم در جان فتاد تا تو در عجب و غرورى مانده اى عجب بر هم زن، غرورت رابسوز اى بگشته هر دم از لونى دگر تا ز تو يك ذره باقى ماندست از منى گر ايمنى باشد ترا گر تو روزى در فناى تن شوى من مگو اى از منى در صد بلا من مگو اى از منى در صد بلا
  • با مريدان شد برون از خانقاه كرد ناگه خر مگر بادى رها نعره اى زد، جامه بر هم مي دريد هيچ كس فى الجمله نپسنديد ازو كاخر اينجا در كه كرداى شيخ حال بود از اصحاب من بگرفته راه گفتم الحق كم نيم از بايزيد با مريدانم ز جان برخاسته درروم در دشت محشر سرفراز كرد خر اين جايگه بادى رها خر جوابش مي دهد، چند از گزاف جاى حالم بود و حالم زان فتاد از حقيقت دور دورى مانده اى حاضر از نفسي، حضورت را بسوز در بن هر موى فرعونى دگر صد نشان از تو نفاقى ماندست با دو عالم دشمنى باشد ترا گر همه شب در شبى روشن شوى تا به ابليسى نگردى مبتلا تا به ابليسى نگردى مبتلا