منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 215
نمايش فراداده

حكايت مستى كه مست ديگر را بر مستى ملامت ميكرد

  • بود مستى سخت لايعقل، خراب درد وصاف از بس كه در هم خورده بود هوشيارى را گرفت از وى ملال برگرفتش تا برد با جاى خويش مست ديگر هر زمان با هر كسى مست اول، آنك بود اندر جوال گفت اى مدبر دو كم بايست خورد آن او مي ديد، آن خويش نه عيب بين زانى كه تو عاشق نه گر ز عشق اندك ار مي ديديى گر ز عشق اندك ار مي ديديى
  • آب كارش برده كلى كار آب از خرابى پا و سر گم كرده بود پس نشاند آن مست را اندر جوال آمدش مستى دگر در راه پيش مي شد و مى كرد بد مستى بسى چون بديد آن مست را بس تيره حال تا چو من مي رفتى و آزاد و فرد هست حال ما همه زين بيش نه لاجرم اين شيوه را لايق نه عيبها جمله هنر مي ديديى عيبها جمله هنر مي ديديى