منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 316
نمايش فراداده

پادشاهى بود عالم زان او

  • كاشكى حلقم ببريدى به تيغ خالقا جانم درين حيرت بسوخت من ندارم طاقت و تاب فراق جان من بستان به فضل اى دادگر همچنين مي گفت تا خاموش شد عاقبت پيك عنايت در رسيد چون ز حد بگذشت درد پادشاه شد بياراست آن پسر را در نهان آمد از پرده برون چون مه ز ميغ در زمين افتاد پيش شهريار چون بديد آن ماه را شاه جهان شاه در خاك و پسر در خون فتاد هرچ گويم بعد ازين ناگفتنيست شاه چون يافت از فراق او خلاص بعد ازين كس واقف اسرار نيست آنچ آن يك گفت آن ديگر شنود من كيم آنرا كه شرح آن دهم نارسيده چون دهم آن شرح من گر اجازت باشد از پيشان مرا چون سر يك موى نيست اين جايگاه چون سر يك موى نيست اين جايگاه
  • وز دلم گم گشتى اين درد و دريغ پاى تا فرق من از حسرت بسوخت چند سوزد جان من در اشتياق زانك من طاقت نمي دارم دگر در ميان خامشى بيهوش شد شكر ما بعد شكايت در رسيد بود پنهان آن وزير آن جايگاه پس فرستادش بر شاه جهان پيش خسرو رفت با كرباس و تيغ همچو باران اشك مي باريد زار مي ندانم تا چه گويم اين زمان كس چه داند كين عجايب چون فتاد در چو در قعرست هم ناسفتنيست هر دو خوش رفتند در ايوان خاص زانك اينجا موضع اغيار نيست كور ديد آن حال، گوش كر شنود ور دهم آن شرح خط برجان دهم تن زنم چون مانده ام در طرح من زود فرمايند شرح آن مرا جز خموشى روى نيست اين جايگاه جز خموشى روى نيست اين جايگاه