نه تو در علم آيى و نه در عياننه ز موسى هرگزت سودى رسداى خداى بي نهايت جز تو كيستهيچ چيز از بي نهايت بي شكىاى جهانى خلق حيران ماندهپرده برگير آخر و جانم مسوزگم شدم در بحر حيرت ناگهاندر ميان بحر گردون مانده امبنده را زين بحر نامحرم برآرنفس من بگرفت سر تا پاى منجانم آلودست از بيهودگىيا ازين آلودگى پاكم بكنخلق ترسند از تو من ترسم ز خودمرده يي ام مي روم بر روى خاكممن و كافر به خون آغشته اندگر بخوانى اين بود سرگشتگىپادشاها دل به خون آغشته امگفته اى من با شماام روز و شبچون چنين با يكدگر همسايه ايمچه بود اى معطى بي سرمايگانچه بود اى معطى بي سرمايگان
نى زيان و سودى از سود و زياننه ز فرعونت زيان بودى رسدچون توئى بي حد و غايت جز تو چيستچون به سر نايد كجا ماند يكىتو بزير پرده پنهان ماندهبيش ازين در پرده پنهانم مسوززين همه سرگشتگى بازم رهانوز درون پرده بيرون مانده امتو درافكندى مرا تو هم برآرگر نگيرى دست من اى واى منمن ندارم طاقت آلودگىيا نه در خونم كش و خاكم بكنكز تو نيكو ديده ام از خويش بدزنده گردان جانم اى جانبخش پاكيا همه سرگشته يا برگشته اندور برانى اين بود برگشتگىپاى تا سر چون فلك سرگشته اميك نفس فارغ مباشيد از طلبتو چو خرشيدى و ما هم سايه ايمگر نگه دارى حق همسايگانگر نگه دارى حق همسايگان