منطق الطیر

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 333/ 9
نمايش فراداده

حكايت عيارى كه اسير نان و نمك خورده را نكشت

  • گه نهد بر فرق نرگس تاج زر عقل كار افتاده جان دل داده زوست كوه چون سنگى شد از تقدير او هم زمينش خاك بر سر مانده است هشت خلدش يك ستانه بيش نيست جمله در توحيد او مستغرق اند گرچه هست از پشت ماهى تا به ماه پستى خاك و بلندى فلك با دو خاك و آتش و خون آورد خاك ما گل كرد در چل بامداد جان چو در تن رفت و تن زو زنده شد عقل را چون ديد بينايى گرفت چون شناسا شد به عقل اقرار داد خواه دشمن گير اينجا خواه دوست حكمت او بر نهد بار همه كوه را ميخ زمين كرد از نخست چون زمين بر پشت گاو استاد راست پس همه بر چيست بر هيچ است و بس فكر كن در صنعت آن پادشاه چون همه بر هيچ باشد از يكى چون همه بر هيچ باشد از يكى
  • گه كند در تاجش از شب نم گهر آسمان گردان زمين استاده زوست بحر آبى گشت از تشوير او هم فلك چون حلقه بر در مانده است هفت دوزخ يك ز فانه بيش نيست چيست مستغرق كه سحر مطلق اند جمله ى ذرات بر ذاتش گواه دو گواهش بس بود بر يك به يك سر خويش از جمله بيرون آورد بعد از آن جان را درو آرام داد عقل دادش تا به دو بيننده شد علم دادش تا شناسايى گرفت غرق حيرت گشت و تن در كار داد جمله را گردن به زير بار اوست واى عجب او خود نگه دار همه پس زمين را روى از دريا بشست گاو بر ماهى و ماهى در هواست هيچ هيچست اين همه هيچست و بس كين همه بر هيچ مي دارد نگاه اين همه پس هيچ باشد بي شكى اين همه پس هيچ باشد بي شكى