حكايت
-
يكى صياد مرغى بسته پر داشت
زدندش طايران بوستانى
چو پرزد ديد بال خويش بسته
برآورد از شكاف سينه ى خويش
كه مرغى را چه ذوق از سرو شمشاد
قفس باشد ارم بر نغمه سازى
شما كزادگان شاخساريد كه صياد مرا با من شماريست
كه صياد مرا با من شماريست
-
به بستان برد و بند از پاش برداشت
صلاى رغبت هم آشيانى
عدوى خانه در پهلو نشسته
صفيرى پرخراش از سينه ى ريش
كه پروازش بود در دست صياد
كه بيند در كمين تاراج بازى
نشاط سرو و گل فرصت شماريد مرا هم در شكنج دام كاريست
مرا هم در شكنج دام كاريست