حكيم عقل كز يونان زمين استبه هر جا شرع بر مسند نشيندبلى شرع است ايوان الاهىبساطى كش نبوت مجلس آراستخرد هر چند پويد گاه و بيگاهبكوشد تا كند بيرون در جاىچه شد گو باش گامى تا در كامبسا كورى كه آيد تا در بارمگر هم از درون بانگى برآيددر اين ايوان كه با طغراى جاويدنبوت مسند آرايان تقديربه عالى خطبه ى الملك للهجهان را در صلاى كار جمهورنه شاهانى كه تخت و تاج خواهنداز آن شاهان كه كشور گير جانندعطاهاشان به هر بي برگ و بى سازبود ملك ابد كمتر عطاشانشهانى فارغ از خيل وخزانههمه از آفرينش برگزيدهچه ذاتى عين نور ذوالجلالىچه ذاتى عين نور ذوالجلالى
اگر چه بر همه بالانشين استكسش جز در برون در نبيندنبوت اندر او اورنگ شاهىكجا هر بوالفضولى را در او جاستنيابد جاى جز بيرون درگاهچو نزديك در آيد گم كند پاىچو پا نبود چه يك فرسخ چه يك گامچو چشمش نيست سر كوبد به ديواركه چشمى لطف كرديمش، درآيدبرون آرند حكم بيم و اميدوز او اقليم جان كردند تسخيرز ماهى صيتشان بررفت تا ماهبه لطف و قهر تو كردند منشورازين ده هاى ويران باج خواهندولايت بخش ملك جاودانندهزاران روضه ى پرنعمت و نازاگر باور ندارى شو گداشانطفيل پادشاهيشان زمانههمه از نور يك ذات آفريدهچه نورى اله اله لايزالىچه نورى اله اله لايزالى