بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 142
نمايش فراداده

حكايت حاتم اصم

  • گروهى برآنند از اهل سخن برآمد طنين مگس بامداد همه ضعف و خاموشيش كيد بود نگه كرد شيخ از سر اعتبار نه هر جا شكر باشد و شهد و قند يكى گفت از آن حلقه ى اهل راى مگس را تو چون فهم كردى خروش تو آگاه گشتى به بانگ مگس تبسم كنان گفت اى تيز هوش كسانى كه با ما به خلوت درند چو پوشيده دارند اخلاق دون فرا مي نمايم كه مي نشنوم چو كاليو دانندم اهل نشست اگر بد شنيدن نيايد خوشم به حبل ستايش فراچه مشو به حبل ستايش فراچه مشو
  • كه حاتم اصم بود، باور مكن كه در چنبر عنكبوتى فتاد مگس قند پنداشتش قيد بود كه اى پاى بند طمع پاى دار كه در گوشه ها داميارست و بند عجب دارم اى مرد راه خداى كه مار را به دشوارى آمد به گوش؟ نشايد اصم خواندنت زين سپس اصم به كه گفتار باطل نيوش مرا عيب پوش و نا گسترند كند هستيم زير، طبع زبون مگر كز تكلف مبرا شوم بگويند نيك و بدم هر چه هست ز كردار بد دامن اندر كشم چو حاتم اصم باش و عيبت شنو چو حاتم اصم باش و عيبت شنو