بوستان سعدی
مصلح بن عبدلله سعدی
نسخه متنی -صفحه : 272/ 170
نمايش فراداده
حكايت
-
يكى پر طمع پيش خوارزمشاه
چو ديدش به خدمت دوتا گشت و راست
پسر گفتش اى بابك نامجوى
نگفتى كه قبله ست راه حجاز
مبر طاعت نفس شهوت پرست
قناعت سرافرازد اى مرد هوش
طمع آبروى توقر بريخت
چو سيراب خواهى شدن ز آب جوى
مگر از تنعم شكيبا شوى
برو خواجه كوتاه كن دست آز
كسى را كه درج طمع درنوشت توقع براند ز هر مجلست
توقع براند ز هر مجلست
-
شنيدم كه شد بامدادى پگاه
دگر روى بر خاك ماليد و خاست
يكى مشكلت مي بپرسم بگوى
چرا كردى امروز از اين سو نماز؟
كه هر ساعتش قبله ى ديگرست
سر پر طمع بر نيايد ز دوش
براى دو جو دامنى در بريخت
چرا ريزى از بهر برف آبروي؟
وگرنه ضرورت به درها شوى
چه مي بايدت ز آستين دراز؟
نبايد به كس عبد و خادم نبشت بران از خودش تا نراند كست
بران از خودش تا نراند كست