بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 171
نمايش فراداده

حكايت

  • يكى را تب آمد ز صاحبدلان بگفت اى پسر تلخى مردنم شكر عاقل از دست آن كس نخورد مرو از پى هرچه دل خواهدت كند مرد را نفس اماره خوار اگر هرچه باشد مرادت خورى تنور شكم دم بدم تافتن به تنگى بريزاندت روى رنگ كشد مرد پرخواره بار شكم شكم بنده بسيار بينى خجل شكم بنده بسيار بينى خجل
  • كسى گفت شكر بخواه از فلان به از جور روى ترش بردنم كه روى از تكبر بر او سر كه كرد كه تمكين تن نور جان كاهدت اگر هوشمندى عزيزش مدار ز دوران بسى نامرادى برى مصيبت بود روز نايافتن چو وقت فراخى كنى معده تنگ وگر در نيابد كشد بار غم شكم پيش من تنگ بهتر كه دل شكم پيش من تنگ بهتر كه دل