بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 223
نمايش فراداده

حكايت

  • فقيهى بر افتاده مستى گذشت ز نخوت بر او التفاتى نكرد تكبر مكن چون به نعمت درى يكى را كه در بند بينى مخند نه آخر در امكان تقدير هست تو را آسمان خط به مسجد نبشت ببند اى مسلمان به شكرانه دست نه خود مي رود هر كه جويان اوست نه خود مي رود هر كه جويان اوست
  • به مستورى خويش مغرور گشت جوان سر برآورد كاى پيرمد كه محرومى آيد ز مستكبرى مبادا كه ناگه درافتى به بند كه فردا چو من باشى افتاده مست؟ مزن طعنه بر ديگرى در كنشت كه زنار مغ بر ميانت نبست به عنفش كشان مي برد لطف دوست به عنفش كشان مي برد لطف دوست