بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 230
نمايش فراداده

حكايت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان

  • كه مرهم نهادم نه در خورد ريش كى اين شكر نعمت به جاى آورم فرج يافتم بعد از آن بندها يكى آن كه هرگه كه دست نياز بياد آيد آن لعبت چينيم بدانم كه دستى كه برداشتم نه صاحبدلان دست برمي كشند در خير بازست و طاعت وليك همين است مانع كه در بارگاه كليد قدر نيست در دست كس پس اى مرد پوينده بر راه راست چو در غيب نيكو نهادت سرشت ز زنبور كرد اين حلاوت پديد چو خواهد كه ملك تو ويران كند وگر باشدش بر تو بخشايشى تكبر مكن بر ره راستى سخن سودمندست اگر بشنوى مقامى بيابى گرت ره دهند وليكن نبايد كه تنها خورى فرستى مگر رحمتى در پيم فرستى مگر رحمتى در پيم
  • كه در خورد انعام و اكرام خويش وگر پاى گردد به خدمت سرم؟ هنوزم به گوش است از آن پندها برآرم به درگاه داناى راز كند خاك در چشم خود بينيم به نيروى خود بر نيفراشتم كه سر رشته از غيب درمي كشند نه هر كس تواناست بر فعل نيك نشايد شدن جز به فرمان شاه تواناى مطلق خداى است و بس تو را نيست منت، خداوند راست نيايد ز خوى تو كردار زشت همان كس كه در مار زهر آفريد نخست از تو خلقى پريشان كند رساند به خلق از تو آسايشى كه دستت گرفتند و برخاستى به مردان رسى گر طريقت روى كه بر خوان عزت سماطت نهند ز درويش درمنده ياد آورى كه بر كرده ى خويش واق نيم كه بر كرده ى خويش واق نيم