بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 77
نمايش فراداده

حكايت

  • شنيدم كه پيرى به راه حجاز چنان گرم رو در طريق خداى به آخر ز وسواس خاطر پريش به تلبيس ابليس در چاه رفت گرش رحمت حق نه دريافتى يكى هاتف از غيبش آواز داد مپندار اگر طاعتى كرده اى به احسانى آسوده كردن دلى به احسانى آسوده كردن دلى
  • به هر خطوه كردى دو ركعت نماز كه خار مغيلان نكندى ز پاى پسند آمدش در نظر كار خويش كه نتوان از اين خوب تر راه رفت غرورش سر از جاده برتافتى كه اى نيكبخت مبارك نهاد كه نزلى بدين حضرت آورده اى به از الف ركعت به هر منزلى به از الف ركعت به هر منزلى