بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 91
نمايش فراداده

حكايت حاتم طائى

  • ز بنگاه حاتم يكى پيرمرد ز راوى چنان ياد دارم خبر زن از خيمه گفت اين چه تدبير بود؟ شنيد اين سخن نامبردار طى گر او در خور حاجت خويش خواست چو حاتم به آزاد مردى دگر ابوبكر سعد آن كه دست نوال رعيت پناها دلت شاد باد سرافرازد اين خاك فرخنده بوم چو حاتم، اگر نيستى كام وى نا ماند از آن نامور در كتاب كه حاتم بدان نام و آوازه خواست تكلف بر مرد درويش نيست كه چندان كه جهدت بود خير كن كه چندان كه جهدت بود خير كن
  • طلب ده درم سنگ فانيد كرد كه پيشش فرستاد تنگى شكر همان ده درم حاجت پير بود بخنديد و گفت اى دلارام حى جوانمردى آل حاتم كجاست؟ ز دوران گيتى نيايد مگر نهد همتش بر دهان سال به سعيت مسلمانى آباد باد ز عدلت بر اقليم يونان و روم نبردى كس اندر جهان نام طى تو را هم نا ماند و هم واب تو را سعى و جهد از براى خداست وصيت همين يك سخن بيش نيست ز تو خير ماند ز سعدى سخن ز تو خير ماند ز سعدى سخن