بوستان سعدی

مصلح بن عبدلله سعدی

نسخه متنی -صفحه : 272/ 94
نمايش فراداده

حكايت

  • يكى را پسر گم شد از راحله ز هر خيمه پرسيد وهر سو شتافت چو آمد بر مردم كاروان ندانى كه چون راه بردم به دوست از آن اهل دل در پى هركسند برند از براى دلى بارها برند از براى دلى بارها
  • شبانگه بگرديد در قافله به تاريكى آن روشنايى بيافت شنيدم كه مي گفت با ساروان هر آن كس كه پيش آمدم گفتم اوست كه باشد كه روزى به مردى رسند كشند از براى گلى خارها كشند از براى گلى خارها