نظرهاى فلسفىِ سازنده تفكرات سياسى در قرون جديد، به اين جا ختم نمى شود؛ اصالت حس و تجربه قرون جديد به تدريج با ظهور «جرج باركلى» در قرن هيجدهم و افكار ايدآليستى و تصور گرايى او تضعيف شد، بخصوص كه مكتب لاادرى گرى «ديويد هيوم» به دنبال آن به ميدان آمد.
كانت، سعى و تلاش بر رهايى از اين مخمصه و لااقل نجات«اخلاق و دين» نمود. هگل در دفاع از عقلْ نقش عمده ايفا كرد.«اگوست كنت»، مانند هگل،براى رهايى جامعه از شكاكيت ولاادرى گرى تلاش نمود و محور نظرهاى خود را بر پايه تجربه نهاد.نظام ليبرال - دموكراسى، به علّت دو قطبى شدن جامعه از نظر ثروت،رو به ضعف رفت وماركس ونيچه پيدا شدند. در قرن نوزدهم و بيستم هم كه سوسياليزم، نداى عدالت براى محرومان سر داد، نه تنها نتوانست عدالت مادى را در جامعه پياده كند، بلكه به بهانه دفاع از محرومان، بدترين سنگدلى ها و خودكامگى ها را حاكم كرد.غور در جزئيات آراى فلسفى دانشمندان غرب و استخراج تفكرات سياسى ناشى از آن، از توان اين مقاله و نويسنده آن به كلى خارج است و تنها به يك جمع بندى و بررسى اجمالى اكتفا مى شود.