مرحوم صدرالمتالهين جمع بين قول حكما در مورد عقل و قول عرفا درمورد وجود عام منبسط را (البته بدون آن كه مناقشه را لفظى بداند) ممكن دانسته بدين نحو كه:
«اما قول حكما، كه اولين صادر را عقل اول مى دانند، با استناد به قاعده «الواحد لايصدر عنه الا الواحد» كلام اجمالى بوده و در مقايسه باموجودات متعينه كه با آثار مختلف و متباين به وجود آمده اند، اين قول، صحيح است; يعنى، در مقايسه با ساير معلولهايى كه از حيث ذات و وجود متباينند، اولويتى دارد، والا هنگامى كه ذهن، عقل اول را به وجود مطلق و ماهيت خاص و نقص و امكان تحليل مى كند، حكم مى كنيم كه آنچه ابتدا از حق متعال به وجود آمده، وجود مطلق منبسط است كه به حسب هر مرتبه اى ماهيتى خاص و تنزلى مخصوص به آن ملازم است، كه امكان خاص نيز بدانها ملحق مى شود.» (72)
ايشان در جايى ديگر پس از تقريرى در اثبات وحدت شخصى براى كل عالم، اشكالى را متذكر مى شود، بدين تقرير كه : اگر عالم با تمام تفاصيلش امرواحدى باشد و داراى وحدت شخصى بوده و انسان كبيرى باشد كه غيراز آن نيزمحال بوده كه تحقق پيدا كند و ابتدا و انتهاى آن حق تعالى است، از آنجا كه عقل اول نيز چنين امر واحدى است، بنابراين در واقع از حق تعالى از ابتدا دو امر به نحو ابداعى صادر شده است (كل عالم و عقل) كه اين امر محال مى باشد.
و سپس در مقام جواب چنين آورده است: صادر از حق تعالى يك امر است(انسان كبير) لكن اين امر دو اعتبار دارد :
1. اجمال;
2. تفصيل;
اختلاف بين مجمل و مفصل به حسب نحوه ادراك است، نه به جهت تفاوت در مدرك، پس اگر عالم را بما هو حقيقه واحده لحاظ نموديم، حكم مى كنيم كه به نحو صدور ابداعى واحد و جعل بسيط از حق تعالى صادر شده است و اگر معناى عالم را به تفصيل و يك به يك لحاظ نموديم ، حكم مى كنيم كه آنچه در وهله اول از حق متعال صادر شده، اشرف اجزاى عالم (يعنى عقل اول) است و سپس اجزا ومراتب به ترتيب از او صدور يافته است. (73)
برخى حكماى متاخر از كلام فوق، چنين استنباط نموده اند كه ايشان عقل اول را مقام جمع وجود منبسط و وجود اجمالى آن و وجود عام را مقام فرق عقل اول ووجود تفصيلى آن دانسته اند، (74) چرا كه فيض مقدس بايد از مجراى عقل به اشيابرسد (75) و سپس اين جمع را ناكافى و اصلاح من غير تراضى الخصمين دانسته وچنين افزوده اند: «ولى حق آن است كه جود منبسط در مقام ذات و از آنجايى كه بالذات مرتبط به حق است، مقدم بر عقل است و عقل، تاخر رتبى از فيض مقدس دارد و دليل اقتضا مى نمايد كه اول صادر از حق بايد از جميع حدود عدمى مبرا باشد، مگر آن حدى كه لازمه معلوليت و مجعوليت است.»
حال اگر مقصود صاحب اسفار با تكيه بر ساير گفتارها و آثارش همين باشد،اعتراض حكيم معاصر وارد است، اما اگر مراد ايشان را مطابق تفسيرى كه مرحوم سبزوارى در حاشيه دقيق و عميق بر همان قسمت اسفار ارائه داده بدانيم، وجه جمع، تام و كامل به نظر مى رسد، ايشان مى فرمايد:
«بلكه وجود منبسط اصولا صادر نيست، بلكه او نفس صدور حقيقى واشراق فعلى حق تعالى است، در حالى كه در اين مقام، مستشرقى(دريافت كننده اشراقى) ولو در تحليل عقلى، در كار نيست، پس عقل، صادراول است و مسبوق به صادر ديگرى نيست، گر چه كه مسبوق به نفس «صدور» هست و مراد ما از صدور، معناى مصدرى آن نيست.»
خلاصه، نكته مهم اين بحث، بازشناسى وجوه تفاوت وجود منبسط از وجودمقيد است، همچنين كيفيت سريان وجود منبسط در موجودات مقيد، به نحوى كه با هر تعينى موجود باشد، بدون آن كه رنگ آن تعين را به خود گرفته باشد، آن وقت است كه واضح مى شود، «ظهور اول » وجود منبسط است و مخلوق و صادراول (و تعين اول آن ظهور) عقل اول مى باشد.
مرحوم ميرزا مهدى آشتيانى نيز در درجه اول، همين تفسير مرحوم سبزوارى را از وجه جمع صدرالمتالهين ارائه داده اند، بدين عبارت كه:
«فيض مقدس مسطور، و رق منبسط منشور... نفس افاضه و صدور و عين تجلى و ظهور است، نه مفاض و صادر و مجعول و معلول و متجلى له، بلكه مفاض و صادر و متجلى له نظام كل و عام كبير است، چنانچه جمع بين صادراول، بودن عقل نخستين و اول ظهور بودن فيض مقدس و نور على نور به عقيده صدر المتالهين، - قدس سره - به متجلى له و اول تعين فيض مزبور بودن عقل مرسل كلى و نفس تجلى و ظهور بودن آن نور على نور است.» (76)
اگرچه كه وجه جمع ديگر را نيز در درجه دوم، تاييد مى نمايند:
«و با غمض عين از اين معنا و رفع يد از آن تمنا، عقل اول در عالم تسطيرو تكوين متصف به صدارت و اوليت است و فيض مزبور، اولين تجلى و ظهورو اولين تابش و پرتو و نور شمس الشموس عوالم وجود و مالك الملكوت دارهستى در مطلق عوالم حق پرستى وبود است.» (77)