لب نهال قوت جانداشت گويى آن زمانمادحان را بس تو نيكو دار كز بهر كرمفتح باب جودت اندر خشكسال آز و طمعاينك از بهر چنين نامى سنايى را ز شهرخواند اينك لاجرم شعرى كه از روى شگفترحمتى كن تا نگويد دشمنى كاندر دلشمحنت و راحت همى در حضرتت بازند نردحرص آن معنى كه تا در حضرت غزنين و بلخاين چنين شعرى تراكاول ز روى فال گفتديده را دايم ضيا از نور ديدار تو بادبوى عنبر همتك اخلاق خوشبوى تو شدنعمت گيتى بهر وقتى چو نيكودار تستمشترى را سعد كلى از نار نظم تستحفظ ايزد سال و مه بر ساقه ى كام تو بادمسند اقبال دنياى برون از ملك ديندر غريبى از براى پادشاهى نام و ننگجان او از اين قبل پيوسته اندر روز و شبعقل او زان پس براى شكر چندين موهبتلعبت چين را حيات از لطف گفتار تو بوديار دنيا نيستى پس بهر دين در آخرتيار دنيا نيستى پس بهر دين در آخرت
كانچه گوش از لب همى بگرفت بر جانها فشاندنيز در عالم فلك را چون تو فرزندى نماندموج احسان ترا بر مركز كيوان رساندروز نيك و طبع خوب و بخت خوش سوى تو راندآسمان اندر شمار ساحران نامش براندعقل را بر تارك انديشه بي حكمت نشاندمن چنان دانم كه محنت چون همه مردان نماندابتدا جامه ى تو پوشد كابتدا مدح تو خواندفالش از خلعت نكو گردان كه نيكت باد فاللعل را پيوسته از ژس رخسار تو بادبار شكر همره الفاظ در بار تو بادرحمت ايزد بهر حالى نگهدار تو بادآسمان را قدر كلى هم ز گفتار تو بادعون گردون روز و شب در كوكبه ى كار تو بادهر چه افسردار دارد زير افسار تو بادبر سر و فرق سنايى تاج و دستار تو بادآرزوى حضرت عالى و ديدار تو بادنقش بند نام نيك و خلق و كردار تو بادهيت دين را بقا از خير بسيار تو باداحمد مرسل شفيع و فضل حق يار تو باداحمد مرسل شفيع و فضل حق يار تو باد