منطق را نمي بينيم كه خدا را كه خالق همه چيز مي داند ، به اين معنا بداند كه روز اول عالم را آفريد ، ( و ) هميشه برود سراغ روز اول . خدا كيست ؟ همان كه روز اول عالم را خلق كرد . چون بعضي از متكلمين تا آنجا پيش رفته اند كه گفته اند خدا مثل يك بناست .
وقتي ما مي گوييم اين خانه بنا دارد ، معنايش اين است كه روز اول يك كسي بوده كه اين را ساخته است . وقتي مي گوييم اين ساعت سازنده دارد ، يعني روز اول يك كسي بوده كه اين را ساخته است . خدا يعني كسي كه روز اول اين عالم را ساخت . اگر روز اولي نباشد، بعد كه عالم ساخته شده است ديگر خدا نمي خواهد . عالم ساخته شده كه احتياج به خدا ندارد ، عالم ساخته نشده است كه احتياج به خدا دارد ، و عالم هم فقط در همان لحظه اول بوده كه خدا در آن دخالت داشته ، در لحظه هاي بعد ديگر خدا باشد يا نباشد ، تأثير ندارد .
حتي اين ( جمله ) را از آنها نقل كرده اند : " لو جاز عدمه ما ضر عدمه " يعني اگر ممكن باشد خدايي نباشد ، به عالم ضرر نمي زند ، خدايي هم نباشد عالم هست . عالم فقط روز اول به خدا احتياج داشت ، ديگر بعد كه به وجود آمد ، خدايي بود ، نبود هم نبود .
ما در قرآن هرگز چنين منطقي را پيدا نمي كنيم . شما در كجاي قرآن پيدا مي كنيد كه خدا يعني همان كه روز اول عالم را خلق كرد ؟ در قرآن خدا خالق است ، يعني همان است كه الان تمام جريانهاي عالم را به وجود مي آورد . خدا را الان خالق مي داند ، يعني هميشه خالق مي داند ، نه روز اول ، نه فقط الان . خدا آفريننده است به عنوان اينكه همه چيز را هميشه خدا خلق مي كند . از نظر قرآن فرق نمي كند كه عالم ما از نظر گذشته محدود باشد . فرض كنيد يك ميليون سال از عمر عالم بگذرد، باز در منطق قرآن در تمام اين يك ميليون سال خدا بوده است و اين خداست كه خالق است و ميلياردها سال هم كه در آينده باشد . اين خداست كه خالق است . اگر عالم از نظر گذشته بي نهايت هم باشد ، همين جريان كه جريان خلقت است جرياني است كه در بي نهايت وجود داشته ، هميشه اين طور بوده است . ما مخصوصا در تعبيرات دعايي درباره خداوند ، مثلا مي گوييم : " يا قديم الاحسان " . قديم الاحسان يعني چه ؟ يعني اي كسي كه هميشه تو نيكوكار بوده اي ،هميشه احسان مي كرده اي ، احسان خداوند يعني خلقت ، ايجاد كردن ، يا به مخلوقات خودش فيض رساندن ، پس هميشه خداوند محسن بوده است . پس از نظر لحن و منطق قرآن ، اگر ما بخواهيم ببينيم قرآن چه مي گويد ، در قرآن هرگز به چنين چيزي برخورد نمي كنيم .
من چند سال پيش مقاله اي در " مكتب تشيع " نوشتم تحت عنوان " قرآن و مسأله اي از حيات " ( 1 ) . آنجا راجع به خلقت " آدم " بحث كردم ، راجع به اين جهت كه در قرآن موضوع خلقت " آدم " آمده است - و اين هم يكي از عجايب قرآن است - نه به عنوان يك مسأله توحيدي ، بلكه به عنوان يك مسأله اخلاقي ، نگفته استكه چون آدم ابوالبشري در عالم بوده است ، پس خدايي بوده است كه [ خلقت ] انسانها را شروع كرده است . قصه آدم در قرآن كريم هست ولي يك ذره از اين قصه به عنوان آيتي از خداشناسي و توحيد نيست ، بلكه به عنوان درس عبرتي است از اينكه ببنيد مثلا تكبر چه مي كندكه شيطان تكبر كرد ، ببينيد حرص چه مي كند كه آدم حرص ورزيد ، به عنوان يك درس آموزنده اخلاقي ، نه يك درس توحيدي ، اما خلقت ساير انسانها را به عنوان يك درس توحيدي ذكر مي كند ، يعني همين خلقتي كه الان ما پيدا مي كنيم ، همين كه انسان " نطفه " است ، بعد از نطفه به تعبير قرآن " علقه " مي شود ، " مضغه " مي شود ، استخوانها برايش پيدا مي شود ، گوشت برايش پيدا مي شود ، بعد به تعبير قرآن " خلقا اخر " مي شود ، ( 2 ) . يك موجود زنده انساني مي شود ، همينها را به عنوان نشانه هاي خداشناسي ذكر مي كند.
خدايي هست به دليل اينكه نطفه اي انسان مي شود ، نه خدايي هست به دليل اينكه آدم ابوالبشر بوده است . ( قرآن ) هيچ وقت سراغ روز اول نمي رود ، نه در مجموع عالم و نه در يك يك اجزاي عالم . پس ما نبايد اين طور بحث كنيم كه مجموع عالم اولي دارد يا ندارد ؟فلاسفه مي گويند محال است عالم اول داشته باشد ، و من خيال نمي كنم علم امروز هم خلاف آن را ثابت كرده باشد و بگويد خير ، ثابت شده كه عالم روز اولي داشته است كه قبل از روز اول ، نيستي مطلق بوده است . 2 مؤمنون / 14 : ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عطاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا اخر فتبارك الله احسن الخالقين .
1. [ اين مقاله در جلد اول كتاب مقالات فلسفي و نيز در جلد سيزدهم مجموعه آثار استاد به چاپ رسيده است ] .