جدال با پدر يكى از شاگردان مدرسه
يكى از شاگردان خوب رشته مكانيك، در مرخصى ايام عيدفطر، به جاى آن كه به خانه برود رهسپار محور جنگ بِنتِ جُبَيل(85) شد تا دوش به دوش برادران خود در دفاع از خاك و شرف خود عليه اسرائيل و كتائب بجنگد.
خانواده شاگرد از غيبت او ناراحت شده، به مدرسه مراجعه كردند، و او را نيافتند! بالاخره دريافتند كه فرزند آن ها به جنگ رفته است. با عصبانيت به مدرسه آمدند و مسئولين مدرسه را به باد ناسزا گرفتند. پدر شاگرد گفت من پسرم را براى درس به مدرسه فرستاده ام نه براى جنگ؛ و همه كتاب ها و لباس هاى او را برداشت و براى هميشه فرزندش را از مدرسه بيرون برد و من نيز با اخراج او از مدرسه موافقت كردم.
دو هفته بعد پدر با چند واسطه بازگشت و گفت فرزندش از خانه گريخته و باز به محورهاى جنگ رفته است و خواهش داشت كه من وساطت و يا نصيحت كنم و پسرش را به خانه پدرش بازگردانم.
براى من خيلى سخت و ناراحت كننده بود كه باز ببينم مردى جَبان و خودخواه فرزند شجاع و مسئولش را توبيخ و تكفير مى كند و به مدرسه اى كه اين چنين افكارى در مغز شاگرد گذاشته است ناسزا مى گويد.
شروع به صحبت كردم و عقده هاى درونى خود را خالى نمودم، پدر شاگرد و واسطه ها را، به باد انتقاد گرفتم و گفتم آرزو مى كردم كه شرافت و احساس مسئوليت و حسّ فداكارى و ايمان جوانان شما كمى در پدران و بزرگان آن ها تأثير مى كرد و شما كمى از فرزندان از جان گذشته خود درس مى گرفتيد. جاى تعجب است كه فرزندان شما، با كمال رضا و رغبت، همه چيز خود را فدا مى كنند و با كمال رشادت، از شرف و كرامت وطن خود دفاع مى نمايند ولى شما پدران، به جاى آن كه خدا را شكر كنيد اين طور ديوانه وار، حق و حقيقت را به باد فحش مى گيريد.
ما در مدرسه، كسى را به سوى جنگ نمى فرستيم و به هيچ وجه شاگردان را از كلاس درس بيرون نمى كشيم كه به محور جنگ بفرستيم. ولى شاگردان مى بينند كه مديرشان شخصاً به صحنه جنگ مى رود و فداكارى مى كند، بهترين استادان مدرسه به محورهاى قتال مى روند و پاس مى دهند، شاگردان مى بينند كه اين مدرسه فداييان زيادى، قربانى راه خدا كرده است، به ياد مى آورند كه بهترين استادان و شاگردان مدرسه به شهادت رسيده اند و عده اى ديگر، آثار جراحت جنگ را با خود حمل مى كنند، مدرسه اى كه مؤسس آن امام موسى، رمز طايفه و استمرار مبارزه حسينى است، مى بينند كه قهرمانان امل با صورت گردآلود، ولى اراده اى آهنين و گاهى بدن خون آلود به مدرسه مى آيند و مى روند، مى بينند كه هرچند گاهى يكى از قهرمانان اَمل به شهادت مى رسد و مراسم بزرگداشت شهيد در ميان چه شور و غوغايى از عشق و احترام و هيجان برگزار مى شود، مى بينند كه اكثريت مردم ذليل، ترسو، بى شخصيت و مصلحت طلب گريخته اند و صحنه را براى دشمن خالى كرده اند، مى بينند كه عده اى از احزاب افراطى، با پول و اسلحه اجنبى، تيشه به ريشه وطن و استقلال و سرنوشت خود مى زنند و از روى جهل و يا مصالح شخصى به ملت خود خيانت مى كنند. شاگردان اين مدرسه همه اين حقايق را مى بينند و مى فهمند و احساس مسئوليت مى كنند و به عنوان واجب كفايى وارد معركه مى شوند تا مسئوليت ميهنى و تاريخى و انسانى خود را به انجام برسانند. اينان خود به رضا و رغبت، با اراده و تصميم شخصى خود اسلحه به دست مى گيرند و به محورهاى جنگ مى روند و شهادت را با آغوش باز استقبال مى كنند تا راه صحيح و مستقيم را به همه نشان دهند تا عملاً مسئوليت و وظيفه را به همه مردم معرفى كنند و اگر به شهادت رسيدند با خون پاك خود مردم خفته، ذليل و مصلحت طلب را بيدار كنند.
اين جوانان ارزنده ترين، مخلص ترين و پاك ترين شهره هاى تاريخ دراز و زجرآلود شيعه هستند و به حق شيعه حسين و على به حساب مى آيند. و پرچم شهادت حسينى را به دوش مى كشند، و راه پرافتخار رسالت ما را روشن مى كنند...
و چه قدر سخت و ناراحت كننده است كه پدرانى مثل شما، چنين فرزندان پاك و ارزنده و از جان گذشته اى را توبيخ كنند! راستى كه ظلم و بى انصافى است، خدا شما را نمى بخشد، تاريخ شما را نمى بخشد، على شما را نمى بخشد، حسين شما را نمى بخشد و خون شهداى شيعه در خلال سال هاى ظلم و بدبختى شما را نمى بخشد.
چه خوب بود اگر شما پدران، از اين فرزندان پاك و شجاع و از جان گذشته خود، درس شرف و كرامت و انسانيت مى گرفتيد و به چنين فرزندانى افتخار مى كرديد، و براى هميشه يوغ ذلت و اسارت و بدبختى را مى شكستيد و اين چنين در برابر دشمنان خود خوار و ذليل و بدبخت نمى شديد، برويد و مرا تنها بگذاريد، من از شنيدن سخنان شما شرم دارم، و نمى خواهم آدم هايى اين چنين بى انصاف و جاهل را ببينم. آنها نيز با عصبانيت و خجالت از مدرسه خارج شدند.