خرد نامه
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 207/ 167
نمايش فراداده
رسيدن اسكندر به حد شمال و بستن سد ياجوج
-
نخواهم دگر در جهان تاختن
مرا بس شد از هر چه اندوختم
همانا كه پيش جهان آزماى
بديشان گرفتست عالم شكوه
اگر سيرت اينست ما برچه ايم
فرستادن ما به دريا و دشت
مگر سيرگردم ز خوى ددان
گر اين قوم را پيش ازين ديدمى
به كنجى در از كوه بنشستمى
ازين رسم نگذشتى آيين من
چو ديد آن چنان دين و دين پرورى
چو در حق خود ديدشان حق شناس
از آن مملكت شادمان بازگشت
زرنگين علمهاى ديباى روم
بهر كوه و بيشه ز شاخ و ز شخ بهرجا كه او تاختى بارگى
بهرجا كه او تاختى بارگى
-
به هر صيد گه دامى انداختن
حسابى كزين مردم آموختم
جهان هست ازين نيك مردان بجاى
كه اوتاد عالم شدند اين گروه
وگر مردم اينند پس ما كه ايم
بدان بود تا بايد اينجا گذشت
در آموزم آيين اين بخردان
به گرد جهان بر نگرديدمى
به ايزد پرستى ميان بستمى
جز اين دين نبودى دگر دين من
نكرد از بنه ياد پيغمبرى
درود و درم دادشان بي قياس
روان كرد لشگر چو دريا به دشت
وشى پوش گشته همه مرز و بوم
پراكنده لشگر چومور و ملخ رهاندى بسى كس ز بيچارگى
رهاندى بسى كس ز بيچارگى