خرد نامه
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 207/ 170
نمايش فراداده
بازگشتن اسكندر از حد شمال به عزم روم
-
دو اسبه فرستاد قاصد ز پيش
كه بشتاب و تعجيل كن سوى من
همان زيركان را كه كار آگهند
چو قاصد به دستور دانا رسيد
نديد آنچه زو رستگارى بود
همه زيركان را ز يونان و روم
هم از ره درآمد بر شهريار
تن شاه را بر زمين ديد پست
پس آنگاه زد بوسه بر دست شاه
چو اندازه ى نبض ديد از نخست
بفرمود از آنجا كه در خورد بود
دواگر بود جمله آب حيات
جهانجوى را كار از آن درگذشت
از آن مايه كز خانه ى اصل برد
جهان چون زرش داد در ديك خاص
وجودش كه ساكن شد از تاختن
شكر خنده شمعى كه جان مي نواخت
برآمد يكى باد و زد بر چراغ
نه سبزى رها كرد بر شاخ سرو فروزنده گلهاى با بوى مشك
فروزنده گلهاى با بوى مشك
-
به يونان زمين پيش دستور خويش
مگر بازبينى يكى روى من
بياور اگر صد و گر پنجهند
در بسته را جست با خود كليد
درو نقش اميدوارى بود
طلب كرد و آمد بدان مرز و بوم
به روزى نه كان روز بود اختيار
به رنجى كه نتون از آن رنج رست
بماليدش انگشت بر نبضگاه
نشان از دليلى دگر بازجست
دوائى كه داروى آن درد بود
وفا چون كند چون درآيد وفات
كه رنجش به راحت كند بازگشت
وديعت به خواهندگان مي سپرد
خلاصى كه از خاك بايد خلاص
درآمد به برگ عدم ساختن
چو شمع و شكر ز آب و آتش گداخت
فرو ريخت برگ از درختان باغ
نه پر ماند بر نوبهارى تذرو فرو پژمريدند بر خاك خشك
فرو پژمريدند بر خاك خشك