انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه

حسن حسن زاده آملی

نسخه متنی -صفحه : 2/ 2
نمايش فراداده

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايه مولانا اميرالمومنين على عليه السلام

''قيمه كل امرى ما يحسنه'' "نهج البلاغه"

رساله اى در موضوع انسان كامل از نظر نهج البلاغه و وجوب وجود چينن فردى به دوام در نشاه ى عنصرى، به مناسبت كنگره هزاره نهج البلاغه كه از بلند انديشى ذوات محترم بنياد نهج البلاغه تاسيس گرديده، تهيه و بساحت مبارك اهل درايت و ولايت آن بنياد خير نهاد با هزاران تحيت و سلام اهدا گرديد، اين مقاله و جيزه اى از آنست.

''و انا لامراء الكلام و فينا نشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه'' "نهج البلاغه"

معجزات سفراي الهي

معجزات سفراى الهى بر دو قسم است: قولى و فعلى. معجزات فعلى تصرف در كائنات به وقت ولايت تكوينى باذن الله تعالى است. از آنجمله است واقعه شجره قاصعه ى نهج البلاغه كه درخت به امر رسول الله "ص" از جاى خود كنده شد و مانند مرغى بال زنان بسوى پيغمبر اكرم شتافت.

قلع درب خيبر بدست يدالله امير "ع" كه خود فرمود: ''والله ما قلعت باب خيبر و قدفت به اربعين ذراعا لم تحس به اعضائى بقوه جسديه و لا حركه غذائيه و لكن ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مضيئه'' در عداد معجزه فعلى است. معجزات قولى، علوم و معارف است كه به تعبير امير "ع" در خطبه اشباح نهج البلاغه از ملائكه اهل امانت وحى از حظائر قدس ملكوت بر مرسلين نازل شده است.

معجزات فعلى، موقت، و بعد از وقوع، عنوان تاريخى دارند بخلاف قولى كه دائمى اند. آن، عوام را بكار آيد كه با محسوسات آشنايند، و اين خواص را كه گوهر شناسند. بقول خواجه در شرح اشارات: ''الخواص للقوليه اطوع و العوام للفعليه''

در سلسله معجزات قولى، قرآن مجيد است كه صورت كتيبه خاتم "ص" است، و معارف صادر از اهل بيت عصمت و وحى چون نهج البلاغه و زبور و انجيل آل محمد "ص" صحيفه سجاديه و جوامع روايى، تالى آن. آرى تنها معجزه فعلى باقى پيغمبر قبله مدينه طيبه است كه بدون اعمال قواعد و آلات نجومى آن را در غايت استوا تعيين فرمود و بسوى كعبه ايستاده و فرمود: ''محرابى على الميزاب''

اگر كسى با نظر تحقيق و انصاف در معارف اهل بيت وحى تدبر كند اعتراف مى كند كه اين همه معارف از مدرسه معلم نديده، جز از نفوس مويد به روح القدس نتواند بود، و خود آنها بهترين حجت بودن آنان است كه: ''الدليل دليل لنفسه''. نهج البلاغه نمونه اى بارز از اين كالاى پر بهاى بازار معارف است.

ادعيه ماثوره و مناجاتها، هر يك مقامى از مقامات انشائى و علمى آن بزرگان است. لطائف ذوقى و دقائق شهودى كه در اينها نهفته است در روايات نيست كه در اينها مخاطب مردم اند و با آن بفراخور فهمشان سخن مى گفتند، و در آنها با جملال مطلق بخلوت راز و نياز مى نشستند لذا آن را كه در گنجينه نگارخانه عشق داشتند بزبان آوردند.

نهج البلاغه، در جمع شئون و امور حيات انسانى نهجى قويم است كه اگر در آن ترتيب حروف تهجى از الف تا يا، در هر يك از آن شئون بحث گردد اصول و امهاتى را حائز است كه هر اصلى خود شجره ى طيبه فروع و اثمار بسيار است.

بر اثر عظم مقام و منزلت گفتار آنجناب كه مسحه اى از علم الهى، و قلبى از نور مشكوه رسالت، و نفخه اى از شميم رياض امامت است، از زمانش تاكنون بسيارى از اعاظم علما در جمع آورى كلماتش سعى بليغ مبذول و اهتمام بسزا اعمال نموده اند و عده اى از آنان را در رساله اصل اين وجيزه ذكره كرده ايم.

''اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله يحجه'' "نهج البلاغه"

عقل و نقل متفق اند بر اينكه نشانه ى عنصرى هيچگاه خالى از انسان كامل مكمل كه واسطه فيض است، نيست. و هر دو ناطقند كه: ''الامام اصله قائم فعله دائم. كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السما توتى اكلها حين باذن ربها'' اين سنت الهى در نظام ربانى و عالم كيانى است: ''فلن تجد لسنه اله تبذيلا و لن تجد لسنه الله تحويلا''.

اشاراتي به اوصاف اولياء الله

در نهج البلاغه حدود يكصد و چهل مورد از بيان ولى الله اعظم وصى عليه السلام در اوصاف اولياء الله اعم از رسول و نبى و وصى و ولى آمده است كه هر يك در موضوع مذكور اصلى پايدار و دستورى استوار، و مشرب آب حيات و منبع شراب طهور است و در رساله نامبرده بيش از هفتاد موضع را باختصار و فهرست وار نقل و در پيرامون برخى از آنها بحث كرده ايم و در اين خلاصه بايجاز اشارتى مى نماييم:

ولى الله

اين چنين انسان ولى الله است، ''ولهم خصائص حق الولايه'' "نهج البلاغه ذيل خطبه دوم" ولى، از اسماء الله است ''و ينشر رحمته و هو الولى الحميد'' "شورى آيه 29" و اسماء الله باقى و دائم اند ''فاطر السموات و الارض انت و لى فى الدنيا و الاخره'' "يوسف 102".

مظهراتم و اكمل اين اسم شريف صاحت ولايت كليه است و آن انسان كامل است كه تواند باذن الله در ماده كائنات تصرف كند و قواى ارضيه و سماويه را در تحت تسخير خويش در آورد بلكه چه جاى تصرف كه اقتدار بر انشاى اجرام عظيمه دارد.

چه: ''العارف بخلق بهمته ما يكون له وجود من خارج محل الهمه''.

اين اذن الله، اذن قولى نيست بلكه اذن تكوينى منشعب از ولايت كليه مطلقه الهيه است ''و اذ يخلق من الطين كهيئه باذنى'' "مائده 111"، و اين ولايت تكوينى است نه تشريعى چه تشريعى خاص واجب الوجود است كه شارع و مشرع است و براى عبادتش شريعت و آيين قرار مى دهد و جز او كسى حق تشريع شريعت ندارد. پيغمبر مامور بانذار و تبشير است و مبلغ و مبين احكام، نه مشرع ''انما انت منذر و انما انت مبشر''.

ولايت بحسب رتبت اعلى و ارفع از رسالت و نبوت است چون ولايت نبى جنبه حقانى دارد و نبوتش وجهه خلقى، لذا ولايت، باطن نبوت و رسالت است و ينل به اين دو مبتنى بر آن مى باشد. نبى "ص" به وصى "ع" فرمود: ''انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست ببنى'' "نهج البلاغه خطبه قاصعه" على "ع" را فضل نبوت نيست ولى به نور ولايت مى شنود آنچه را رسول مى شنود و مى بيند آنچه را رسول مى بيند. مسعودى در مروج از سبط اكبر رسول "ص" در وصف وصى "ع" پس از شهادت و رحلتش، نقل كرده است كه: ''و الله لقد قبض فيكم الليله رجل ما سبقه الا و لون الا بفضل النبوه''. و نيز بحرانى در تفسير برهان از صادق آل محمد نقل مى كند كه: ''ادنى معرفه الامام انه عدل النبى الا درجه النبوه''. رسول و نبى، از اسماء الله نيستند ولى ''ولى'' از اسماء الله است لذا ولايت منقطع نمى گردد، به خلاف رسالت و نبوت. چون ولايت شامل رسالت و نبوت تشريعى و غير تشريعى كه در اصطلاح اهل معرفت نبوت عامه گويند و انباء معارف و اخبار حقايق را از وى دانند، مى باشد، در فص عزيز، عزيزى به فلك محيط عم تعبير گرديد.

ولايت تشريعى و تكوينى هر دو در مقام توحيد فعل به يك ولايت بازگشت مى كنند. لا اله الا الله وحده وحده وحده، كه توحيد ذات و صفات و افعال است نه تاكيد. و اليه يرجع الامر كله.

خليفه الله

اين چنين انسان خليفه الله است، ''اولئك خلفا الله فى ارضه و الدعاه الى دينه'' "نهج البلاغه حكمت 147".

خليفه بايد بصفات مستخلف عنه و در حكم او باشد و گرنه خليفه نيست. لذا فرمود ''و علم آدم الاسماء كلها'' كه جمع محلى به الف و لام موكد به كل آورد '' و انى جاعل فى الارض خليفه'' دال است كه وصف دائمى حقيقه الحقايق جلت عظمته جاعلى اين چنين است، پس همواره مجعولى آن چنان بايد زيرا ''جاعل'' است نه ''جعلت و اجعل'' و نحوهما. چنانكه كلمه ''انى'' آيه ناطق است كه جز حق تعالى هيچكس حق تعيين خليفه ندارد، همانند: ''انى'' و ''عهدى'' آيه ''و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات'' "بقره 120" همانطور كه جز حق تعالى كسى حق تشريع ندارد و اين ولايت خاص واجب الوجود است و متخلف در قرآن و سنت ظالم خوانده شد.

اسم بر دو قسم است: يكى ذات ماخوذ با صفتى و معنى كه اسم تكوينى خارجى است و هر اسمى شانى از شئون ذات واجب و تجلى از تجليات اوست. پس اسماء ظهورات و بروزات تجليات هويت مطلقه اند كه حقائق عينيه اند، ''كل يوم هو فى شان'' "الرحمن 31" ''قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى'' "اسرا 112"، و ديگر اسم اسم، كه الفاظند.

آگاهى به لغات اقوام و السنه آنان هر چند فضل است ولى آنچه كه موجب تفاخر آدم و تفضل او بر ملائكه است و منشا آثار وجودى و سبب قدرت و قوت نفس ناطقه انسانى مى گردد اين است كه نفس داراى حقائق عينيه آنها گردد. يعنى خلاف مرتبه اى است جامع جميع مراتب عالم. در فص ثمين آدمى چه خوش نقشى نموده از خط يار كه گفت: ''فسمى هذا المذكور- يعنى الكون الجامع- انسانا و خليفه فاستخلفه فى حفظ العالم فلا يزال العالم محفوظا مادام فيه هذا الانسان الكامل''.

قطب زمان

اين چنين انسان قطب زمان است. ''ان محلى منها محل القطب من الرحى'' "نهج البلاغه خطبه شقشقيه" رحى بر قطب دور مى زند و بر آن استوار و بدان پايدار است. مقام همان مرتبت امامت و مقام خلافت الهيه است، كه نه تعدد در آن راه دارد و نه انقسام به ظاهر و باطن و نه شقوق اعلم و اعقل و غيرها. كلمه خليفه بلفظ واحد در آيه ''انى جاعل فى الارض خليفه'' و بسط كرمه: ''لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا''، و فرمود امام صادق "ع": ''لا يكون امامان الا واحد هما صامت'' و قول صاحب سر العالمين: ''و العجب من حق واحد كيف ينقسم ضربين و الخلافه ليست بجسم ينقسم و لا بعرض يتفرق و لا بجوهر يحد فكيف توهب ارتباع'' هر يك اشارت به اين مطلب سامى دارد.

مصلح بريه الله

اين چنين انسان مصلح بريه الله است. ''انما الائمه قوام الله على خلقه و عرفائه على عباده لا يدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه'' "نهج البلاغه خطبه 150" چه واسطه در فيض و مكمل نفوس مستعده است و اعظم فوائد سفراى آلهى تكميل قوه علميه و عمليه خلق است. بريه بمعنى خلق است، ''اولئك هم خير البريه'' چون انسان كامل كون جامع و مظهر اسم جامع است و ازمه ى تمام اسماء در يد قدرت او است. صورت جامعه انسانيه غايه الغايات تمام موجودات امكانيه است. بنابر اين دوام مبادى غايات دليل استمرار بقاى علت غائيه است، پس به بقاى فرد كامل انسان بقاى تمام عالم خواهد بود. فى الكافى عن الصادق "ع": ''لو بقيت الارض بغير امام لساخت''.

معدن كلمات الله

اين چنين انسان معدن كلمات الله است. ''فيهم كرائم القرآن و هم كنوز الرحمن'' "نهج البلاغه خطبه 152" اين مقام در صحف عرفانيه تعبير به مرتبه عمائيه است كه مرتبه انسان كامل است و آن جمع جميع مراتب الهيه و كونيه از عقول و نفوس كليه و جزئيه و مراتب طبيعت در اصطلاح اهل الله تاآخر تنزلات و تطورات وجود است و فرق و تميز به ربوبيت است چنانكه قائم آل محمد "ص" در توقيع رجبى فرمود: ''فجعلتهم معادن لكلماتك... لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك...'' دو ضمير ''بينها الا انهم'' مانند دو ضمير كريمه: ''علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم'' است و در ''فيهم كرائم القرآن'' سخنى در پيش است.

حجت الله

اين چنين انسان حجت الله است. ''اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا'' "نهج البلاغه كلام امير "ع" به كميل" در حكمت متعاليه مقرر است كه هيچ زمانى، خالى از نفوس مكتفيه نيست و آنكه اتم و اكمل است حجه الله است پس هيچ زمانى خالى از حجه الله نباشد. امام صادق "ع" فرمود: ''الحجه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق'' در دعاى عرفه صحيفه سجاديه است: ''اللهم انك ايدت دينك فى كل او ان بامام اقمته علما لعبادك...'' اين جهت خواه ظاهر باشد و خواه غائب، شاهد است. شاهدى قائم كه هيچگاه قعود ندارد. امام باقر "ع" فرمود: ''اذا قام قائمنا''، و همچنين در تفسير امام صادق "ع": ''من اقر بقيام القائم عليه السلام...'' و نيز در كلام ثامن الحجج "ع" ''لا تخلوا الارض من قائم منا ظاهر او خاف'' و هكذا در روايات ديگر كه اتكا به قائم است.

فائده وجود امام منحصر به جواب دادن سئوالهاى مردم نيست بلكه موجودات وجوديه آنها بسته به وجود او هستند و در حال غيبت افاضه و استفاضه او مستمر است، علاوه اينكه غايب ماييم كه در حجابيم و اسم خود را بر سر آن شاهد هر جايى مى گذاريم. در احتجاج طبرسى از قائم "ع" نقل كرد كه: ''و اما وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب'' همين بيان را امام صادق بلكه خاتم "ص" به جابر انصارى فرمود.

عقل مستفاد

اين چنين انسان عقل مستفاد است. ''ان هيهنا لعلما جما لو اصبت له حمله'' "نهج البلاغه" كه همه حقائيق اسمائيه را واجد است و جميع مراتب كماليه را حائز ''كل شى احصيناه فى امام مبين'' "يس 13" زيرا هر چه كه بامكان عام براى بارى تعالى و مفارقات نوريه ممكن است. واجب است. كه امكان استعدادى در آنان نيست. از جنبه تجرد روحانى انسان كامل و كمال اعتدال وجودى او كه بالفعل نفس مكتفى و كامل است بايد بالفعل مظهر تام جميع اسماء و صفات الهى باشد زيرا از آنجانب امساك نيست و از اينجانب هم قابل كامل است.

اين چنين فرد را جام جهان نما و به اسامى بسيار ديگر نامند و در موجودات داناتر و بزرگوارتر از او موجودى نيست كه زبده و خلاصه موجودات است و تمام اعمال كارخانه وجود، خادمان اويند و گرد او طواف مى كنند، و خود مرتبط با عقل بسيط كه عقل كل است مى باشد بلكه متصل با عقل كل است بلكه متحد با آن است بلكه اتحاد هم از ضيق تعبير است و از روى لا علاجى بفنا تعبير كرده اند اما فنايى كه قره عين عارفين است.

شان هر موجود اين است كه معلوم و معقول انسان گردد و انسان را شانيت اين كه عاقل آنها گردد. لذا انسان كامل حائز رتبه ''كل شى احصيناه فى امام مبين'' است.

ثمره شجره وجود

اين چنين انسان ثمره شجره وجود و كمال عالم كونى و غايت حركت وجوديه و ايجاديه است. ''نحن صنائع الله و الناس "والخلق خ ل" بعد صنائع لنا'' "نهج البلاغه" چه غايت قصوى در ايجاد عالم و تمام و كمال آن خلقت انسان است و غايت وجود انسان به فعليت رسيدن دو قوه عقل نظرى و عملى اوست. عالم كارخانه عظيم انسان سازى است كه اگر اين چنين انسان توليد نكند عبث در خلقت لازم آيد اما خلقت سائرين بطفيل او است.

شيخ اجل ابن سينا را در مبدا و معاد كلامى بكمال در اين مطلب سامى دارد كه: ''كمال العالم الكونى ان يحدث منه انسان و سائر الحيوانات و النباتات يحدث اما لا جله و اما للا تضييع الماده كما ان البناء يستعمل الخشب فى غرضه فم فضل لا يضيع بل يتخذه قسيا و خلا لا و غير ذلك، و غايه كمال الانسان ان يحصل لقوه النظيريه العقل المتسفاد، و لقوته العمليه الداله و هيهنا يتختم الشرف فى عالم المواد''.

و همچنين در آخر الهيات شفا در وصف چنين انسان گويد: ''كادان يصير با'' انسانيا و كادان تحل عبادته بعد الله تعالى و هو سلطان لعالم الارضى و خليفه الله فيه''.

حاصل اينكه مقصود از خلقت منحصر در انسان كامل است و خلقت سائر اكوان از جهت احتياج به ايشان در معيشت و انتفاع به آنها در خدمت است، تا آنكه مواد صنايع و مهمل نگردد و هيچ حقى از حقوق فوت نشود.

''صائن الدين'' در ''تمهيد'' سر اين اصل سديد در غايت حركت وجوديه گويد: ''الغايه للحركه الوجوديه هى الكمال الحقيقى الحاصل للانسان "و در غايت حركت ايجاديه گويد: ''غايه الحركه الايجاديه هو ظهور الحق فى المظهر التام المطلق'' نويسنده گويد: يا بايد به پندار سوفسطايى منكر حقيقت بو، و يا قائل به حقيقت منحصر در طبيعت، و يا معترف به وراى طبيعت بدون غرض و يا غرض را عناصر دانست و يا معدن و يا نباتات و يا حيوانات و يا انسان غير كامل و يا انسانى كه در قوه نظرى و عملى به كمال غايى رسيده؟ شواهد برهان بر رد، جز راى سديد اخير بسيار است. پس اگر عالم كونى و نشاه عنصرى را چنين انسان در همه وقت نباشد بايد آن را بى كمال گفت، چون شجر بى ثمر. هيچگاه نشاه عنصرى كه عالم كونى است خالى از انسان كامل نيست.

مويد به روح القدس

اين چنين انسان مويد بروح القدس و روح است. ''ارى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه'' "نهج البلاغه خطبه قاصعه" روح را جون عقل و نفس به اشتراك لفظ اطلاقات گوناگون است از روح بخارى گرفته تا روح القدس و روح من امره تعالى. نفس قدسى انسان كامل از شدت اعتدال مزاج به حسب صعود به روح القدس ارتضاء مى يابد و فانى در آن مى شود و از كثرت حدت ذهن و شدت ذكاء و صفاى روح بلا واسطه معلم بشرى از كمال مطلق مى گيرد.

مويد به روح القدس چنان كه از تعلم بشرى غنى است، بر اثر قوت حدسش از تفكر و تروى بى نياز است. شيخ در اشارات و دانشنانمه در اثبات وجود قدسيه از غبى گرفت تا به غنى يعنى غنى از تعلم و تفكر رسيد و حماى بزرگ و مشايخ عرفان قديما و حديثا در اثبات ان براى انسان كامل بر برهان و عرفان سخن راندند و از اهل بيت وحى كه قدوه و اسوه ارباب معارف اند در روح القدس و خصائص نائل به آن رواياتى در جوامع مروى است كه: ''بروح القدس عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثرى و رح القدس لا يلهو و لا يلهو و لا يلعب و لا ينام و لا يغفل و لا يزهو و روح القدس كان يرى به''.

صاحب مرتبه قلب

اين چنين انسان صاحب مرتبه قلب است، ''ان هذه القلوب اوعيه فخيرها او عاها'' "نهج البلاغه" قلب مقام ظهور و بروز معارف حقيه الهيه به تفصيل است يعنى در مرتبه قلب معانى كلى و جزئى مشاهده مى گردد. عارف، اين مرتبه را قلب و حكيم، قعل مستفاد مى گويد، از اين جهت قلب است كه پيوسته در تقلب و همواره در قبض و بسط است لذا مظهر اتم ''كل يوم هو فى شان'' است. و اوسع از او خلقى نيست. و جاى او را حد محدود و مقام يقف نيست و هر چه مظروف او در او ريخته شود ظرفيت و گنجايش او بيشتر مى گردد و مظروف او ماء حيات از نسخ او است كه يعنى علوم و معارف. ''و ان الدار الاخره لهى الحيوان'' پس اين گرهر و راى عالم طبيعت و عارى از ماده و احكام آن است.

امام صادق "ع" قلب مجتمع را مدينه حصينه خواند كه تواند حامل اسرار ولايت گردد يعنى اسرار ولايت در دههاى ويران بى دروازه و بى برج و بارو نهاده نمى شود بايد شهر باشد شهرى كه حصن الهى باشد. امير "ع" در نهج البلاغه حامل اسرار ولايت را صدور اميه خواند كه ودايع الهى بايد به امناء الله داده شود. انسان كامل قلب عام امكان است و قلب برزخ بين ظاهر و باطن است و همه قواى روحانى و جسمانى از او منشعب مى گردند و از او فيض به آنها مى رسد.

انسان كامل كه واسطه فيض است جالس در حد مشترك عالم و ملكوت است كه با هر يك آن دو به وجهى مشارك است هم مانند ملائمه مطلع بر ملكوت سماوات و ارض است و نصيبى از ربوبيت دارد و هم به احكام بشرى اينسوبى متصف است، هر چه هر انسانى را نصيبى از ربوبيت است لكن مرتبه تامه آن انسان كامل ر است چنانكه عبوديت او نيز عبوديت تامه است.

دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين.