با اين اوصاف، نيچه همان راهى را طى مى كند كه افلاطون قبلاً آن را طى كرد، اما به زبانى ديگر. قطعاً بى وجه نيست، اگر سخن مرحوم دكتر سيداحمد فرديد را بپذيريم كه گفت خداى انتزاعى و ذهنى كه با فلسفه يونانى پا به عرصه وجود گذاشت، با كلماتى از نيچه، در حكمت شادان عمرش پايان يافت:
«بزرگ ترين رخداد روزگاران نزديك [يعنى ]اين كه خدا مرده است، اين كه ديگر ايمان به خداى مسيحى هم ارزشى ندارد، تازه نخستين سايه خود را بر اروپا افكنده است. سرانجام افقى در پيش روى ما گشوده شده است، اگرچه افقى روشن نباشد؛ سرانجام دريا، درياى ما، فراروى ما گشاده گشته است. چه بسا هرگز دريايى به اين گشادگى در كار نبوده است.»
انديشه نيچه، از نظرى شبيه به انديشه ويليام اوكامى است كه انديشه فلسفى مسيحى قرون وسطى را، نوعى انديشه مضاعف و واقعيت سازى افزون بر واقعيت حقيقى، تلقى كرده بود. نيچه فرو ريختن «ايمان به خدا» را، اسباب رفع موانع، براى پرورش كاملِ قواى خلاّق انسان مى دانست. از اينجا در نظر او، فروپاشى قلمرو دروغينِ فوق طبيعى و جهان ديگر به جاى اين جهان، مورد استقبال اوست. به هر تقدير آن جهان و خدا، براى نيچه دشمن زندگى و زمين و زمان است. همين انديشه در شامگاه بتان و دجال آشكارا بيان مى شود. او گستاخانه اصرار مى ورزد كه خدا مجوز و قاعده هرگونه دروغ، درباره جهانى فراسوى اين جهان و تهمت بستن بر آن است.
نيچه نيرومندى و آزادى عقلى و استقلال انسان، و دلبستگى به آينده را، منافى ايمان به خدا مى دانست. «ايمان» از اين منظر، نشانه ناتوانى، ترس، تباهى و نگرش نفى كننده زندگى است. اما او مى داند كه بى ايمانى نيز براى انسانى كه عادت به ارزش هاى مطلق اخلاقى دارد، او را دچار بى هدفى و بى مقصدى و پوچى جهانِ صيرورت خواهد كرد.
بنابراين، بى ايمانى عنصر اصلى نيهيليسم و نيست انگارى منفعل عصر مدرن است. اخلاق و دين در گذشته، بزرگ ترين پادزهر نيست انگارى عملى و نظرى بوده است؛ زيرا به انسان ارزشى مطلق مى بخشيد، و به او اميد به زندگى مى داد. اما اين انسان اخلاقى، انسان پست ترى بود. بنابراين اخلاق و دين گرچه مانع از خطر نيست انگارى ويرانگر و پوچى و نفى زندگى است، اما براى نيچه راه ديگرى براى زيستن نيز وجود دارد، ولى آن را مردم غرب نمى شناسند و آن، گذر از نيست انگارى است.
نيست انگارى در نظر نيچه، صورت هاى گوناگون به خود گرفته است. صورتى از آن «نيست انگارى منفعل» است، يعنى تسليم و رضاى بدبينانه، ولى خودآگاهانه، بر اثر غيبت ارزش ها و بى هدفى و بى غايتى زندگى(18) اما «نيست انگارى فعال» در برابر آن، قرار دارد كه مى خواهد آن چه را كه ديگر به آن اعتقاد ندارد، در هم شكند. نيست انگارى جديد در نظر نيچه ابتدا صورت ناقصى دارد. اين نيست انگارى نافى ارزش هاى گذشته است. اما هنوز نمى تواند آن ارزش ها را به كلى نفى كند، و ناگزير به قلب يا مسخ ارزش ها مى پردازد. فلاسفه روشن رأى قرن هجدهم، و بسيارى از خوش بينان و بدبينان قرون هجده و نوزده، به اين صورتِ «نيست انگارى منفعل» تعلق دارند. اينان ارزش هاى مسيحيت را به صورت دنيوى و ناسوتى نظريه هاى ترقى تاريخى، سوسياليسم، دموكراسى، ناسيوناليسم، انترناسيوناليسم و كاسموپوليتيسم (جهان ولايى) قلب و مسخ مى كنند.(19) اما چون نيست انگارى از اين مرتبه ناقص بگذرد، به قلب و جابجا كردن و مسخ ارزش ها اكتفا نمى كند، بلكه همه ارزش هاى عالى و ايده آل ها را نفى مى كند، و صورتِ «نيست انگارى تام» پيدا مى كند. اما اين نيست انگارى هم، از آن جهت كه صرفاً متضمن نفى ارزش ها و ايده آل هاست، از جهتى منفى و انفعال است.
اين نيست انگارى هم بايد به صورت «نيست انگارى فعال» درآيد، و ارزش هاى تازه تأسيس كند، و بشر را به كلى از وابستگى به گذشته آزاد سازد. نيست انگارى چون به اين مرحله يعنى «نيست انگارى ايستمند» برسد، بشر را از خود بدر مى كند، و او را به عالم ديگرى مى برد كه در آن ارزش هاى قديم هيچ جايى ندارند، و به اين ترتيب، نيست انگارى به مرحله تماميت مى رسد، و به تعبير نيچه «نيست انگارى فعال» مى شود، و دويست سال آينده از آنِ نيست انگارى فعال است. با آمدن اين نيست انگارى صورت تازه اى به ارزش هاى قديم داده نمى شود، بلكه ماده ارزش هاى قديم و ايده آل هاى عالى از بيخ و بن كنده و نابود مى شود، و صورت و ماده جديدى به وجود مى آيد كه مقتضى «اراده به قدرت» است. در نظر نيچه، عالم و آدم گذشته بايد نابود شود، تا عالم و آدم ديگرى از نو ساخته شود.
نيچه پيدايى نيست انگارى فعال را چنين پيش بينى مى كند كه خود را در جنگ هاى ايدئولوژيكى كه جهان را به لرزه خواهد افكند، نشان خواهد داد. او مانند كاهنان چنين پيش گويى مى كند كه چنان جنگ هايى بر پا خواهد شد كه هرگز بر روى زمين مانند نداشته است، و تنها از روزگار من به بعد است كه بر روى زمين سياستى عظيم در كار خواهد بود. نيچه پيدايى نيهيليسم را در تاريخ ضرورى تلقى مى كرد، و اين به معناى برافتادگى تمدن كهن مسيحى اروپا، و طلوع و گشودگى عالمى نو خواهد بود. واژگونى ارزش ها با پيدايش گونه والاترى از انسان است.