او عذرخواهى مىنمودند، و اگر در اين دو خصلت شك و تردى داشت مىبايست از او كنارهگيرى كند و در گوشهاى قرار گيرد و مردم را با او بگذارد و او هيچيك از سه كار را انجام نداد و كارى كرد كه راهش شناخته نشده و عذرهاى او صحيح نبوده است
عبد الله بن عباس مىگويد: در ذىقار(1) بر امير المؤمنين وارد شدم در حالى كه كفش خود را مىدوخت، به من گفت: قيمت اين كفش چند است گفتم: ارزشى ندارد.
فرمود: بخدا قسم اين كفش در نظر من از حكومت بر شما محبوبتر است، مگر آنكه حقى بپا كنم يا از باطلى جلوگيرى نمايم.
آن گاه بيرون آمد و براى مردم خطبهاى ايراد كرد- و اين هنگامى بود كه براى جنگ با مردم بصره خارج شده بود- فرمود: من هرگز ناتوان نشدم و ترس بخود راه ندادم. رفتن من به اين
(1). ذىقار محلى است در نزديكى بصره كه بين واسط و كوفه واقع شده است.