بخشی از زیبایی های نهج البلاغه

جورج جرداق؛ مترجم: محمدرضا انصاری محلاتی

نسخه متنی -صفحه : 309/ 23
نمايش فراداده

يكى كننده اشياء دانست. به عبارت ديگر علم، موجودات را از اين نظر كه تجزيه و تحليل آنها لازم است، مورد بررسى قرار مى‏دهد، اما هنر، موجودات را از اين جهت كه در ظاهر جدا جدا ولى در واقع يكى هستند، بررسى مى‏كند. يعنى همه اشياء را به وحدت وجودى بازگشت مى‏دهد و ميان مظاهر گوناگون وجود، ارتباط كاملى برقرار مى‏سازد. مسئله ادب نيز از همين وحدت برخوردار است.

اگر فلاسفه در اعصار اخير به وحدت وجود پى برده‏اند، اديب از روزى كه انسان وجود يافته و احساسات ادبى و هنرى در اعماق او ريشه داشته، به وحدت وجود پى برده است. اين بدان جهت است كه رهبر فيلسوف، عقل و قياس اوست و اين دو چيز براى يك انسان زنده، محدود است. اما راهنماى اديب، الهام و احساسات او مى‏باشد كه بصورت يك پديده سريع و درخشان از تمام هستى او حكايت مى‏كند.

اگر نظر فيلسوف را با نظر اديب مقايسه كنيم بايد بگوئيم: نظر فيلسوف به جهان هستى، سطحى و در حكم وحدت تفاعلى و تكاملى است. زيرا فيلسوف تنها به كمك عقل- كه جزئى از انسان زنده محسوب مى‏شود- نخست مشاهده و بررسى و مقايسه مى‏كند، آن گاه نظر قطعى خود را اعلام مى‏دارد، اما اديب هميشه بطور مستقيم با جهان هستى و حيات سر و كار دارد. زيرا او از عقل، سليقه، سرشت، خيال و احساسات و خلاصه از تمام هستى خود الهام مى‏گيرد. از اين رو اديب سابقه‏دارتر و عميق‏تر از فيلسوف است. اديب از اول، استاد و راهنماى‏