بخش سوم نامههايي است كه به افرادي مانند زياد بن أبيه مينويسد. اگر اميرالمؤمنين كارگزاران فراواني مانند مالك اشتر ميداشت، به زياد بن أبيه سِمَت نميداد. امام در نامهاي به منذر بن جارود كارگزار خائن خود مينويسد: «...وشِسْع نعلك خير منك»[1]؛ تو بر اثر خيانت نزد من، به اندازه بند كفشت نميارزي. اگر افرادي شايسته و مدير و مدبّر در حكومت علوي بودند، حضرت اين چنين شكايت نداشت.
اصولاً كارگزاراني كه هم خوب بفهمند و هم مدير خوبي باشند (نظير شهيد بهشتي و شهيد قدّوسي)، كم هستند. اگر خداي ناكرده در جايي خلاف هست، به دليل نبود نيروي كارآمد است.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در نامهاي به جرير بن عبداللّه بجلي، هنگامي كه وي را به سوي معاويه فرستاد، نوشت: اما بعد، هنگامي كه نامه من به دست تو رسيد، معاويه را به حكم قطعي وادار كن و به او بگو براي يك طرفي شدن عزمش را جزم كند. سپس او را ميان جنگي خانمان برانداز و يا صلحي رسواگر مخير ساز. اگر جنگ را برگزيد، به او اعلام جنگ كن و اگر تسليم شد، از او بيعت بگير. والسلام؛ «أما بعد، فاذا أتاك كتابي فاحمل معاوية علي الفصل وخذه بالأمر الجزم. ثمّ خيّره بين حرب مُجْليةٍ أو سلم مُخْزيه. فإن اختار الحرب فانبذ إليه وإن اختار السِّلم فخذ بيعته والسلام»[2]. من نه از جنگ باكي دارم و نه جنگطلبم و نه از صلح ابايي دارم.
[1] ـ نهجالبلاغه، نامه 71. [2] ـ همان، نامه 8.