شیعه شناسی و پاسخ به شبهات

ع‍ل‍ی‌اص‍غ‍ر رض‍وان‍ی؛ [برای] حوزه نمایندگی ولایت فقیه در امور حج و زیارت

جلد 1 -صفحه : 68/ 57
نمايش فراداده

فتنه سقيفه

ممكن است كسى سؤال كند: آيا در سقيفه فتنه اى اتفاق افتاد؟. براى روشن شدن قضيه اشاره مختصرى به اين واقعه خواهيم كرد.

برخى از صحابه پيش از آنكه جسد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را دفن كنند، در سقيفه گردآمدند تا جانشينى براى وى تعيين نمايند، و هر كسى در اين مورد سخنى مى گفت و كسى را به خلافت نامزد و معرفى مى نمود و از وى طرفدارى مى كرد. سخن به درازا و جريان به نزاع و كشمكش كشيده بود. گروهى در اين ميان از ابوبكر طرفدارى مى كردند كه در رأس آنان عمر قرار داشت. او مردم را به بيعت با ابو بكر تشويق و مخالفين را تهديد مى كرد.

حباب بن منذر از جاى برخاست و گفت: اى جماعت انصار! زمام كار را محكم به دست گيريد تا ديگران ريزه خوار شما باشند و زير سايه شما قرار گيرند و هرگز كسى را جرأت مخالفت با شما نباشد...

عمر گفت: هرگز دو پادشاه در اقليمى نگنجد. به خدا سوگند! عرب هرگز راضى نخواهد شد كه شما بر آنان حكومت كنيد در حالى كه پيغمبرشان از غير شماست...

حباب به منذر مجدداً از جاى برخاست و چنين گفت: اى گروه انصار! دست نگه داريد و به گفتار اين مرد و يارانش گوش فرا ندهيد كه حق شما را غصب خواهند كرد. و اگر چنانچه با پيشنهاد شما مخالفت كردند آنان را از اين شهر تبعيد كنيد و زمام حكومت را به دست گيريد... اينان كسانى اند كه از ترس شمشيرهاى شما تسليم شدند...

عمر گفت: خدا تو را بكشد.

او گفت: بلكه تو را بكشد! عمر او را گرفت ولگدى بر شكمش زد و دهان وى را پر از خاك كرد...

عمر مى گويد: آنچنان صداها بلند شد كه ترسيدم اختلاف پديد آيد، به ابوبكر گفتم: دستت را پيش آر تا با تو بيعت كنم!

يعقوبى مى گويد: «مردم براى بيعت با ابوبكر از روى سعد و فرشى كه براى او گسترده بودند، ردّ مى شدند به طورى كه نزديك بود كه وى را لگدمال كنند. جمعى كه اطراف سعد را گرفته بودند فرياد برآوردند: مواظب باشيد كه سعد را لگدمال نكنيد.

عمر پاسخ داد: او را بكشيد كه خدا وى را بكشد. آنگاه بر بالين سعد ايستاد و گفت: مى خواهم تو را پايمال كنم كه اعضايت درهم شكند. در اين هنگام قيس بن سعد آمد و ريش عمر را گرفت و گفت: به خدا سوگند! اگر يك مو از سر پدرم سعد كم شود چنان به دهانت مى كوبم كه يك دندان سالم برايت باقى نماند.

ابوبكر بانگ زد: اى عم! آرام باش كه در اين موقع حساس به آرامش نياز است...

تدابير پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى تعيين امام على(عليه السلام) گفته شد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بايد جانشين خود را مشخص مى نمود، لذا راه سلبى و ايجابىِ به واگذارى انتخاب خليفه به شورا را ابطال كرديم و گفتيم تنها شخص لايق براى جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) على بن ابى طالب(عليه السلام) است، چون همه كمالات را در خود داشت و از همه صحابه فاضل تر و كامل تر بود.

حال ببينيم پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى تبيين و تثبيت خلافت و جانشينى امام على(عليه السلام) چه تدابيرى انديشيد.

بيان اجمالى مى توان تدابير پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در تبيين و تثبيت خلافت و جانشينى امام على(عليه السلام) را در سه نوع خلاصه كرد:

1ـ آمادگى تربيتى امام على(عليه السلام) از كودكى و امتياز او در كمالات و فضايل و علوم;

2ـ بيان نصوص ولايت و امامت;

3ـ اجراى عملى با تدابير مخصوص در اواخر عمر پيامبر.

اينك هريك از اين سه مورد را توضيح مى دهيم:

الف ـ آمادگى تربيتى از آن جا كه قرار بود خليفه و جانشين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امام على بن ابى طالب(عليه السلام)باشد، لذا اراده و مشيّت الهى بر آن تعلّق گرفت كه از همان ابتداى طفوليت در دامانرسول خدا(صلى الله عليه وآله) و در مركز وحى تربيت شود.

1ـ حاكم نيشابورى مى گويد: «از نعمت هاى خدا بر على بن ابى طالب(عليه السلام) اين بود كه بر قريش قحطى شديدى وارد شده، ابوطالب(عليه السلام) عيالوار بود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به عموى خود عباس، كه از ثروتمندان بنى هاشم بود، فرمود: اى ابافضل! برادرت عيالوار است و قحطى بر مردم هجوم آورده، بيا به نزد او رويم و از عيالات او كم كنيم. من يكى از فرزندانش را انتخاب مى كنم، تو نيز يك نفر را انتخاب كن، تا با كفالت آن دو از خرجش بكاهيم.

عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و با پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نزد ابوطالب(عليه السلام) رفتند و پيشنهاد خود را بازگو كردند. ابوطالب(عليه السلام) عرض كرد: شما عقيل را نزد من بگذاريد و هركدام از فرزندانم را كه مى خواهيد به منزل خود ببريد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را انتخاب كرد و عباس، جعفر را برگرفت. على(عليه السلام) تا زمان بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، با آن حضرت بود و از او پيروى كرده و او را تصديق مى نمود.»

2ـ در آن ايّام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مسجدالحرام مى رفت تا نماز بخواند، على(عليه السلام) و خديجه نيز به دنبالش مى رفتند و با او در مقابل ديدگان مردم نماز مى خواندند، و اين در زمانى بود كه كسى غير از اين سه، روى زمين نماز نمى گزارد.

عباد بن عبدالله مى گويد: از على(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبرم; اين ادعا را كسى بعد از من، غير از دروغگو و افترا زننده، نمى كند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نماز گزاردم.

ابن صباغ مالكى و ابن طلحه شافعى و ديگران نقل مى كنند: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قبل از دعوت به رسالت خود هرگاه مى خواست نماز بگزارد، به بيرون مكّه، در ميان درّه ها، مى رفت، تا مخفيانه نماز بخواند و على(عليه السلام) را نيز با خود مى برد، و هر دو با هم هر مقدار مى خواستند نماز مى گزاردند و باز مى گشتند.»

3ـ امام على(عليه السلام) آن ايّام را، در نهج البلاغه چنين توصيف مى كند: «شما مى دانيد كه من نزد رسول خدا چه جايگاهى دارم، و خويشاونديم با او در چه درجه است. آن گاه كه كودك بودم مرا در كنارش مى نهاد و در سينه خود جا مى داد و در بستر خود مى خوابانيد، چنان كه تنم را به تن خويش مى سود، و بوى خوشِ خود را به من مى افشاند! و گاه بود كه چيزى را مى جَويد و به من مى خورانيد. از من دروغى نشنيد و خطايى نديد.

هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگ ترين فرشته خود را شب و روز هم نشين او فرمود، تا راه هاى بزرگوارى را پيمود و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود.

من در پى او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنان كه بچه شترى در پى مادر. هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانه اى بر پا مى داشت و مرا به پيروى از آن مى گماشت. هر سال در «حراء» خلوت مى گزيد، من او را مى ديدم و جز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام، اسلام در هيچ خانه اى جز در خانه اى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و خديجه در آن بود، راه نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم.

من هنگامى كه وحى بر او(صلى الله عليه وآله) فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم، گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است و از اين كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم، جز اين كه تو پيامبر نيستى و وزيرى و به راه خير مى روى.

4ـ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگام هجرت به سوى مدينه، على(عليه السلام) را انتخاب كرد تا در جاى او بخوابد، آن گاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقيه زنان بنى هاشم به سوى مدينه هجرت كند.

5ـ در سنين جوانى او را به دامادى خود برگزيد، و بهترين زنان عالم يعنى فاطمه زهرا(عليها السلام) را به ازدواج او درآورد. و اين هنگامى بود كه خواستگارى ابوبكر و عمر را رد نموده بود.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج كسى درآوردم كه در اسلام از همه پيش تر و در علم از همه بيشتر و در حلم از همه عظيم تر است.»

6ـ در غالب جنگ ها پرچم مسلمانان يا تنها مهاجرين به دست على بن ابى طالب(عليه السلام)بود.

7ـ در حجّة الوداع در هدى و قربانىِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) شريك شد.

8ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) در طول مدّت حياتش او را امتياز خاصّى داده بود، كه احدى در آن شريك نگشت يعنى اجازه داده بود كه على(عليه السلام) ساعتى از سحر نزد او بيايد و با او مذاكره كند.

امام على(عليه السلام) مى فرمود: من با پيامبر(صلى الله عليه وآله) شبانه روز دو بار ملاقات مى كردم: يكى در شب و ديگرى در روز.

9ـ هنگام نزول آيه شريفه { وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) هر روز صبح كنار خانه على(عليه السلام) مى آمد و مى فرمود: «الصلاة رحمكم الله { إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».

10ـ در جنگ خيبر بعد از آن كه ابوبكر و عمر كارى از پيش نبردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد كرد، باز نمى گردد تا آن كه خداوند به دست او فتح و پيروزى برساند. آن گاه على(عليه السلام) را خواست، و پرچم را به دست او داد و برايش دعا كرد. و پيروزى به دست على(عليه السلام) حاصل شد.

11ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) ابوبكر را با سوره برائت، امير بر حجّاج نمود، آن گاه به امر خداوند على(عليه السلام) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ كند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ اعتراض ابوبكر فرمود: من امر شدم كه خودم اين سوره را ابلاغ كنم يا به كسى كه از من است بدهم تا او ابلاغ نمايد.»

12ـ برخى از اصحاب درى را به سوى مسجد باز كرده بودند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه على(عليه السلام).

13ـ عائشه مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هنگام وفات خود فرمود: حبيبم را صدا بزنيد كه بيايد. ابوبكر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او افتاد سر خود را به زير افكند. باز صدا زد: حبيبم را بگوييد تا بيايد. عمر را خواستند. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)نگاهش به او افتاد سر را به زير افكند. سوّمين بار فرمود: حبيبم را بگوييد تا بيايد. على(عليه السلام)را صدا زدند. هنگامى كه آمد، كنار خود نشانيد و او را در پارچه اى كه بر رويش بود، گرفت در اين حال بود تا آن كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دست در دستان على(عليه السلام) از دنيا رحلت نمود.

امّ سلمه نيز مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هنگام وفاتش با على(عليه السلام) نجوا مى نمود و اسرارى را به او بازگو مى كرد و در اين حال بود كه از دنيا رفت. لذا على(عليه السلام) نزديك ترين مردم به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از حيث عهد و پيمان است.

14ـ ترمذى از عبدالله بن عمر نقل مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بين اصحاب خود عقد اخوت بست. على(عليه السلام) در حالى كه گريان بود خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، بين اصحاب خود عقد اخوّت بستيد ولى ميان من و كسى عقد اخوت نبستيد؟ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «تو برادر من در دنيا و آخرتى!» توجه خاص پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) جهتى جز آماده كردن على(عليه السلام) براى خلافت نداشت، و اينكه نشان دهد تنها كسى كه براى اين پست و مقام قابليّت دارد امام على(عليه السلام)است.