دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1063
نمايش فراداده

غزليات

  • چون نبينم من جمالت صد جهان خود ديده گير اى كه در خوابت نديده آدم و ذريتش چون نباشم در وصالت اى ز بينايان نهان چون نبينم خشم و ناز شكرينت هر دمى چونك ابر هجر تو ماه تو را پوشيده كرد چونك مستان را نباشد شمع و شاهد روى تو خضر بي من گر ببيند روى تو اى واى من چون فنا خواهد شدن اين ساحره دنياى دون در ازل جان هاى صديقان نار روى تو اين عزيز مصر جانم تا نبيند روى تو اى خروشيده ز دردم سنگ و آهن دم به دم يك شب اين ديوانه را مهمان آن زنجير كن ور جهان در عشق تو بدگوى من شد باك نيست با فراقت از دو عالم چون منم مظلومتر چون نلافم شمس تبريز از سگان كوى تو چون نلافم شمس تبريز از سگان كوى تو
  • چون حدي تو نباشد سر سر بشنيده گير از كى پرسم وصف حسنت از همه پرسيده گير در بهشت و حور و دولت تا ابد باشيده گير بر سر شاهان معنى مر مرا نازيده گير صد هزاران در و گوهر بر سرم باريده گير صد هزاران خم باده هر طرف جوشيده گير ور نبيند آب حيوان هر دمش نوشيده گير تخت و بخت و گنج و عالم را به من بخشيده گير چونك رويت را نبينم خود نارى چيده گير هر دو روزى يوسفى شكرلبى بخريده گير چون نجست از سنگ و آهن برق بخروشيده گير ور بژولاند سر زلف تو را ژوليده گير صد دروغ و افترا بر صادقى بافيده گير گر بنالد ظالم از مظلوم تو ناليده گير بر سر شيران عالم مر مرا لافيده گير بر سر شيران عالم مر مرا لافيده گير