دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1074
نمايش فراداده
غزليات
-
خوى بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
بي تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
بي تو بي عقلم ملولم هر چه گويم كژ بود
آب بد را چيست درمان باز در جيحون شدن
آب جان محبوس مي بينم در اين گرداب تن
شربتى دارى كه پنهانى به نوميدان دهى چشم خود اى دل ز دلبر تا توانى برمگير
چشم خود اى دل ز دلبر تا توانى برمگير
-
خوى من كى خوش شود بي روى خوبت اى نگار
با تو هستم چون گلستان خوى من خوى بهار
من خجل از عقل و عقل از نور رويت شرمسار
خوى بد را چيست درمان بازديدن روى يار
خاك را بر مي كنم تا ره كنم سوى بحار
تا فغان در ناورد از حسرتش اوميدوار گر ز تو گيرد كناره ور تو را گيرد كنار
گر ز تو گيرد كناره ور تو را گيرد كنار