دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1083
نمايش فراداده

غزليات

  • عقل بند ره روان و عاشقانست اى پسر عقل بند و دل فريب و تن غرور و جان حجاب چون ز عقل و جان و دل برخاستى بيرون شدى مرد كو از خود نرفتست او نه مردست اى پسر سينه خود را هدف كن پيش تير حكم او سينه اى كز زخم تير جذبه او خسته شد گر روى بر آسمان هفتمين ادريس وار هر طرف كه كاروانى نازنازان مي رود سايه افكندست عشقش همچو دامى بر زمين عشق را از من مپرس از كس مپرس از عشق پرس ترجمانى من و صد چون منش محتاج نيست عشق كار خفتگان و نازكان نرم نيست هر كى او مر عاشقان و صادقان را بنده شد اين جهان پرفسون از عشق تا نفريبدت بيت هاى اين غزل گر شد دراز از وصل ها هين دهان بربند و خامش كن از اين پس چون صدف هين دهان بربند و خامش كن از اين پس چون صدف
  • بند بشكن ره عيان اندر عيانست اى پسر راه از اين جمله گراني ها نهانست اى پسر اين يقين و اين عيان هم در گمانست اى پسر عشق كان از جان نباشد آفسانست اى پسر هين كه تير حكم او اندر كمانست اى پسر بر جبين و چهره او صد نشانست اى پسر عشق جانان سخت نيكونردبانست اى پسر عشق را بنگر كه قبله كاروانست اى پسر عشق چون صياد او بر آسمانست اى پسر عشق در گفتن چو ابر درفشانست اى پسر در حقايق عشق خود را ترجمانست اى پسر عشق كار پردلان و پهلوانست اى پسر خسرو و شاهنشه و صاحب قرانست اى پسر كاين جهان بي وفا از تو جهانست اى پسر پرده ديگر شد ولى معنى همانست اى پسر كاين زيانت در حقيقت خصم جانست اى پسر كاين زيانت در حقيقت خصم جانست اى پسر