دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1124
نمايش فراداده
غزليات
-
پرده خوش آن بود كز پس آن پرده دار
آيد خورشيدوار ذره شود بي قرار
خيز كه اين روز ماست روز دلفروز ماست
خيز كه رستيم ما بند شكستيم ما
خيز كه جان آمدست جان و جهان آمده است
آب حيات آمدست روز نجات آمدست
بنده آن پرده ام گوش گران كرده ام
مكر مرا چون بديد مكر دگر او پزيد
بي ادبى هم نكوست كان سبب جنگ اوست جنگ تو است اين حيات زانك ندارد بات
جنگ تو است اين حيات زانك ندارد بات
-
با رخ چون آفتاب سايه نمايد نگار
كان رخ همچون بهار از پس پرده مدار
از جهت سوز ماست عشق چنين پرشرار
خيز كه مستيم ما تا به ابد بي خمار
دست زنان آمدست اى دل دستى برآر
قند و نبات آمدست اى صنم قندبار
تا كه به گوشم دهان آرد آن پرده دار
آمد و گوشم گزيد گفت هلا اى عيار
سر نكشم من ز دوست بهر چنين كار و بار جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زينهار
جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زينهار