دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1143
نمايش فراداده
غزليات
-
درخت اگر متحرك بدى به پا و به پر
ور آفتاب نرفتى به پر و پا همه شب
ور آب تلخ نرفتى ز بحر سوى افق
چو قطره از وطن خويش رفت و بازآمد
نه يوسفى به سفر رفت از پدر گريان
نه مصطفى به سفر رفت جانب يرب
وگر تو پاى ندارى سفر گزين در خويش
ز خويشتن سفرى كن به خويش اى خواجه
ز تلخى و ترشى رو به سوى شيرينى ز شمس مفخر تبريز جوى شيرينى
ز شمس مفخر تبريز جوى شيرينى
-
نه رنج اره كشيدى نه زخمه هاى تبر
جهان چگونه منور شدى بگاه سحر
كجا حيات گلستان شدى به سيل و مطر
مصادف صدف او گشت و شد يكى گوهر
نه در سفر به سعادت رسيد و ملك و ظفر
بيافت سلطنت و گشت شاه صد كشور
چو كان لعل پذيرا شو از شعاع ار
كه از چنين سفرى گشت خاك معدن زر
چنانك رست ز تلخى هزار گونه مر از آنك هر مر از نور شمس يابد فر
از آنك هر مر از نور شمس يابد فر