دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1228
نمايش فراداده

غزليات

  • رويش خوش و مويش خوش وان طره جعدينش هر لحظه و هر ساعت يك شيوه نو آرد آن طره پرچين را چون باد بشوراند بر روى و قفاى مه سيلى زده حسن او آن ماه كه مي خندد در شرح نمي گنجد صد چرخ همي گردد بر آب حيات او گولى مگر اى لولى اين جا به چه مي لولى گر اسب ندارد جان پيشش برود لنگان ور پاى ندارد هم سر بندد و سر بنهد عشقست يكى جانى دررفته به صد صورت حسن و نمك نادر در صورت عشق آمد بر طالع ماه خود تقويم عجب بست او خورشيد به تيغ خود آن را كه كشد اى جان فرهاد هواى او رفتست به كه كندن من بس كنم اى مطرب بر پرده بگو اين را خامش كه به پيش آمد جوزينه و لوزينه خامش كه به پيش آمد جوزينه و لوزينه
  • صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دينش شيرينتر و نادرتر زان شيوه پيشينش صد چين و دو صد ماچين گم گردد در چينش بر دبدبه قارون تسخر زده مسكينش اى چشم و چراغ من دم دركش و مي بينش صد كوه كمر بندد در خدمت تمكينش رو صيد و تماشا كن در شاهى شاهينش بنشاند آن فارس جان را سپس زينش مانند طبيب آيد آن شاه به بالينش ديوانه شدم بارى من در فن و آيينش تا حسن و سكون يابد جان از پى تسكينش تقويم طلب مي كن در سوره والتينش از تابش خود سازد تجهيزش و تكفينش تا لعل شود مرمر از ضربت ميتينش بشنو ز پس پرده كر و فر تحسينش لوزينه دعا گويد حلوا كند آمينش لوزينه دعا گويد حلوا كند آمينش