دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1234
نمايش فراداده
غزليات
-
درون ظلمتى مي جو صفاتش
در آن ظلمت رسى در آب حيوان
بسى دل ها رسد آن جا چو برقى
خنك آن بيدق فرخ رخى را
بسى دل ها چو شكر شد شكسته
بپوشيده ز خود تشريف فقرش
اگر رويش به قبله مي نبينى
شب قدرست او درياب او را ز هجران خداوند شمس تبريز
ز هجران خداوند شمس تبريز
-
كه باشد نور و ظلمت محو ذاتش
نه در هر ظلمتست آب حياتش
ولى مشكل بود آن جا باتش
كه هر دم مي رساند شه به ماتش
نگشته صاف و نابسته نباتش
هم از ياقوت خود داده زكاتش
درون كعبه شد جاى صلاتش
امان يابى چو برخوانى براتش شده نالان حياتش از مماتش
شده نالان حياتش از مماتش