دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1240
نمايش فراداده
غزليات
-
اى خواجه تو عاقلانه مي باش
آن چهره كه رشك فخر فقرست
آن بت به خيال درنگنجد
جمله بت و بت پرست چون اوست
نى فهم كنند خلق اين را
اين ماش برنج احولانست
پايان ها را كجا شناسند
گر مي دزدى ز زندگان دزد
اما ز قضاست مات من مات خامش كه ز شب خبر ندارد
خامش كه ز شب خبر ندارد
-
چون بي خبرى ز شور اوباش
با ناخن زشت خويش مخراش
بت ها به خيال خانه متراش
غير كل و جمله چيست جز لاش
نى دستورى كه دم زنم فاش
ور نى نه برنج هست و نى ماش
چون پوشيدست رشك روهاش
اى دزد كفن به شب چو نباش
هم حكم قضاست عاش من عاش آن كس كه به روز خورد خشخاش
آن كس كه به روز خورد خشخاش