دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 1244
نمايش فراداده

غزليات

  • اندرآ اى اصل اصل شادمانى شاد باش گرت بيند زندگانى تا ابد باقى شود همچنين تو دم به دم آن جام باقى مي رسان بر نشانه خاك ما اينك نشان زخم تو اى هما كز سايه ات پر يافت كوه قاف نيز هم ظريفى هم حريفى هم چراغى هم شراب تحفه هاى آن جهانى مي رسانى دم به دم رخت ها را مي كشاند جان مستان سوى تو اى جهان را شاد كرده وى زمين را جمله گنج گر سر خوبى بخارد دلبرى در عهد تو گوهر آدم به عالم شمس تبريزى تويى گوهر آدم به عالم شمس تبريزى تويى
  • اندرآ اى آب آب زندگانى شاد باش ورت بيند مرده هم داند كه جانى شاد باش تا شويم از دست و آن باقى تو دانى شاد باش اى نشانه شاد زى و اى نشانى شاد باش اى هماى خوش لقاى آن جهانى شاد باش هم جهانى هم نهانى هم عيانى شاد باش مي رسان و مي رسان خوش مي رسانى شاد باش مي چشان و مي كشان خوش مي كشانى شاد باش تا زمين گويد تو را كاى آسمانى شاد باش پرچمش آرند پيشت ارمغانى شاد باش اى ز تو حيران شده بحر معانى شاد باش اى ز تو حيران شده بحر معانى شاد باش