دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 159
نمايش فراداده
غزليات
-
امتزاج روح ها در وقت صلح و جنگ ها
چون تغيير هست در جان وقت جنگ و آشتى
چون بخواهد دل سلام آن يكى همچون عروس
باز چون ميلى بود سويى بدان ماند كه او
از نظرها امتزاج و از سخن ها امتزاج
همچنانك امتزاج ظاهرست اندر ركوع
بر تفاوت اين تمازج ها ز ميل و نيم ميل
آن ركوع باتأنى وان ناى نرم نرم
اين همه بازيچه گردد چون رسيدى در كسى
آن خداوند لطيف بنده پرور شمس دين
با عدم تا چند باشى خايف و اميدوار
هستى جان اوست حقا چونك هستى زو بتافت
گه به تسبيع هوا و گه به تسبيع خيال
گه خيال خوش بود در طنز همچون احتلام
وانگهى تخييل ها خوشتر از اين قوم رذيل
پس از آن سوى عدم بدتر از اين از صد عدم تا نيايد ظل ميمون خداوندى او
تا نيايد ظل ميمون خداوندى او
-
با كسى بايد كه روحش هست صافى صفا
آن نه يك روحست تنها بلك گشتستند جدا
مر زفاف صحبت داماد دشمن روى را
ميل دارد سوى داماد لطيف دلربا
وز حكايت امتزاج و از فكر آميزها
وز تصافح وز عناق و قبله و مدح و دعا
وز سر كره و كراهت وز پى ترس و حيا
هم مراتب در معانى در صورها مجتبا
كش سما سجده اش برد وان عرش گويد مرحبا
كو رهاند مر شما را زين خيال بي وفا
اين همه تأير خشم اوست تا وقت رضا
لاجرم در نيستى مي ساز با قيد هوا
گه به تسبيع كلام و گه به تسبيع لقا
گه خيال بد بود همچون كه خواب ناسزا
اينت هستى كو بود كمتر ز تخييل عما
اين عدم ها بر مراتب بود همچون كه بقا هيچ بندى از تو نگشايد يقين مي دان دلا
هيچ بندى از تو نگشايد يقين مي دان دلا