دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 189
نمايش فراداده

غزليات

  • بر چشمه ضميرت كرد آن پرى واقى هر جا كه چشمه باشد باشد مقام پريان اين پنج چشمه حس تا بر تنت روانست وان پنج حس باطن چون وهم و چون تصور هر چشمه را دو مشرف پنجاه ميرابند زخمت رسد ز پريان گر باادب نباشى تقدير مي فريبد تدبير را كه برجه مرغان در قفس بين در شست ماهيان بين دزديده چشم مگشا بر هر بت از خيانت ماندست چند بيتى اين چشمه گشت غاير ماندست چند بيتى اين چشمه گشت غاير
  • هر صورت خيالت از وى شدست پيدا بااحتياط بايد بودن تو را در آن جا ز اشراق آن پرى دان گه بسته گاه مجرى هم پنج چشمه مي دان پويان به سوى مرعى صورت به تو نمايند اندر زمان اجلا كاين گونه شهره پريان تندند و بي محابا مكرش گليم برده از صد هزار چون ما دل هاى نوحه گر بين زان مكرساز دانا تا نفكند ز چشمت آن شهريار بينا برجوشد آن ز چشمه خون برجهيم فردا برجوشد آن ز چشمه خون برجهيم فردا