دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 200
نمايش فراداده
غزليات
-
اى خان و مان بمانده و از شهر خود جدا
روز از سفر به فاقه و شب ها قرار نى
ماليده رو و سينه در آن قبله گاه حق
چونيد و چون بديت در اين راه باخطر
در آسمان ز غلغل لبيك حاجيان
جان چشم تو ببوسد و بر پات سر نهد
مهمان حق شديت و خدا وعده كرده است
جان خاك اشترى كه كشد بار حاجيان
بازآمده ز حج و دل آن جا شده مقيم
از شام ذات جحفه و از بصره ذات عرق
كوه صفا برآ به سر كوه رخ به بيت
اكنون كه هفت بار طوافت قبول شد
وانگه برآ به مروه و مانند اين بكن
تا روز ترويه بشنو خطبه بليغ
وانگه به موقف آى و به قرب جبل بايست
وان گاه روى سوى منى آر و بعد از آن
از ما سلام بادا بر ركن و بر حطيم صبحى بود ز خواب بخيزيم گرد ما
صبحى بود ز خواب بخيزيم گرد ما
-
شاد آمديت از سفر خانه خدا
در عشق حج كعبه و ديدار مصطفا
در خانه خدا شده قد كان آمنسا
ايمن كند خداى در اين راه جمله را
تا عرش نعره ها و غريوست از صدا
اى مروه را بديده و بررفته بر صفا
مهمان عزيز باشد خاصه به پيش ما
تا مشعرالحرام و تا منزل منا
جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا
باتيغ و باكفن شده اين جا كه ربنا
تكبير كن برادر و تهليل و هم دعا
اندر مقام دو ركعت كن قدوم را
تا هفت بار و باز به خانه طواف ها
وانگه به جانب عرفات آى در صلا
پس بامداد بار دگر بيست هم به جا
تا هفت بار مي زن و مي گير سنگ ها
اى شوق ما به زمزم و آن منزل وفا از اذخر و خليل به ما بو دهد صبا
از اذخر و خليل به ما بو دهد صبا