دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2145
نمايش فراداده

غزليات

  • كار جهان هر چه شود كار تو كو بار تو كو گير كه قحط است جهان نيست دگر كاسه و نان گير كه خار است جهان گزدم و مار است جهان گير كه خود مرد سخا كشت بخيلى همه را گير كه خورشيد و قمر هر دو فروشد به سقر گير كه خود جوهريى نيست پى مشتريى گير دهانى نبود گفت زبانى نبود هين همه بگذار كه ما مست وصاليم و لقا تيز نگر مست مرا همدل و هم دست مرا برد كلاه تو غرى برد قبايت دگرى بر سر مستان ابد خارجيى راه زند خامش اى حرف فشان درخور گوش خمشان خامش اى حرف فشان درخور گوش خمشان
  • گر دو جهان بتكده شد آن بت عيار تو كو اى شه پيدا و نهان كيله و انبار تو كو اى طرب و شادى جان گلشن و گلزار تو كو اى دل و اى ديده ما خلعت و ادرار تو كو اى مدد سمع و بصر شعله و انوار تو كو چون نكنى سروريى ابر گهربار تو كو تا دم اسرار زند جوشش اسرار تو كو بي گه شد زود بيا خانه خمار تو كو گر نه خرابى و خرف جبه و دستار تو كو روى تو زرد از قمرى پشت و نگهدار تو كو شحنگيى چون نكنى زخم تو كو دار تو كو ترجمه خلق مكن حالت و گفتار تو كو ترجمه خلق مكن حالت و گفتار تو كو