دیوان شمس

مولانا جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2160
نمايش فراداده

غزليات

  • باده چو هست اى صنم بازمگير و نى مگو اى طربون غم شكن سنگ بر اين سبو مزن زان قدحى كه ساحران جان به فدا شدند از آن فاش بيا و فاش ده باده عشق فاش به رغم سپيد ماخ را رقص درآر شاخ را مهره كه درربوده اى بر كف دست نه دمى مرده به مرگ پار من زنده شده ز يار من منكر حشر روز دين ژاژ مخا بيا ببين خامش كرده جملگان ناطق غيب بي زبان خامش كرده جملگان ناطق غيب بي زبان
  • عرضه مكن دو دست تى پر كن زود آن سبو از در حق به يك سبو كم نشده ست آب جو چون كف موسى نبى بزم نهاد و كرد طو عيد شده ست و عام را گر رمضان است باش گو و آن كرم فراخ را بازگشاى تو به تو و آن گروى كه برده اى بار دوم ز ما مجو چند خزيده در كفن زنده از آن مسيح خو رسته چو سبزه از زمين سروقدان باغ هو خطبه بخوانده بر جهان بي نغمات و گفت و گو خطبه بخوانده بر جهان بي نغمات و گفت و گو