دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2227
نمايش فراداده
غزليات
-
اى بكرده رخت عشاقان گرو
بر سر ره تو ز خون آار بين
گفتم اين دل را كه چوگانش ببين
گفت دل كاندر خم چوگان او
كى نهان گردد ز چوگان گوى دل
گربه جان عطسه شير ازل زر كان شمس تبريزى است اين
زر كان شمس تبريزى است اين
-
خون مريز اين عاشقان را و مرو
هر طرف تو نعره خونين شنو
گر يكى گويى در آن چوگان بدو
كهنه گشتم صد هزاران بار و نو
كاندر آن صحرا نه چاه است و نه گو
شير لرزد چون كند آن گربه مو صاف باشد گر بجويى جو به جو
صاف باشد گر بجويى جو به جو