دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 225
نمايش فراداده
غزليات
-
چه خيره مي نگرى در رخ من اى برنا
مگر كه بر رخ من داغ عشق مي بينى
هزار مشك همي خواهم و هزار شكم
وفا چه مي طلبى از كسى كه بي دل شد
به حق اين دل ويران و حسن معمورت
غريو و ناله جان ها ز سوى بي سويى
ز ناله گويم يا از جمال ناله كنان
قرار نيست زمانى تو را برادر من
مال گويى اندر ميان صد چوگان
كجاست نيت شاه و كجاست نيت گوى ز جوش شوق تو من همچو بحر غريدم
ز جوش شوق تو من همچو بحر غريدم
-
مگر كه در رخمست آيتى از آن سودا
ميان داغ نبشته كه نحن نزلنا
كه آب خضر لذيذست و من در استسقا
چو دل برفت برفت از پيش وفا و جفا
خوش است گنج خيالت در اين خرابه ما
مرا ز خواب جهانيد دوش وقت دعا
ز ناله گوش پرست از جمالش آن عينا
ببين كه مي كشدت هر طرف تقاضاها
دوانه تا سر ميدان و گه ز سر تا پا
كجاست قامت يار و كجاست بانگ صلا بگو تو اى شه دانا و گوهر دريا گويا
بگو تو اى شه دانا و گوهر دريا گويا