دیوان شمس
مولانا جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 3704/ 2291
نمايش فراداده
غزليات
-
كجا شد عهد و پيمانى كه كردى دوش با بنده
ز بدعهدى چه غم دارد شهنشاهى كه بربايد
بخواه اى دل چه مي خواهى عطا نقد است و شه حاضر
به جان شه كه نشنيدم ز نقدش وعده فردا
كجا شد آن عنايت ها كجا شد آن حكايت ها
همه با ماست چه با ما كه خود ماييم سرتاسر
چه جاى ما كه ما مرديم زير پاى عشق او
خيال شه خرامان شد كلوخ و سنگ باجان شد
خيالش چون چنين باشد جمالش بين كه چون باشد
خيالش نور خورشيدى كه اندر جان ها افتد
نمك را در طعام آن كس شناسد در گه خوردن عجايب غير و لاغيرى كه معشوق است با عاشق
عجايب غير و لاغيرى كه معشوق است با عاشق
-
كه بادا عهد و بدعهدى و حسنت هر سه پاينده
جهانى را به يك غمزه قرانى را به يك خنده
كه آن مه رو نفرمايد كه رو تا سال آينده
شنيدى نور رخ نسيه ز قرص ماه تابنده
كجا شد آن گشايش ها كجا شد آن گشاينده
مل گشته ست در عالم كه جوينده ست يابنده
غلط گفتم كجا ميرد كسى كو شد بدو زنده
درخت خشك خندان شد سترون گشت زاينده
جمالش مي نمايد در خيال نانماينده
جمالش قرص خورشيدى به چارم چرخ تازنده
كه تنها خورده ست آن را و يا بوده ست ساينده وصال بوالعجب دارد زدوده با زداينده
وصال بوالعجب دارد زدوده با زداينده